سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه را دانش نیست، هدایت نباشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :30
کل بازدید :172412
تعداد کل یاداشته ها : 144
103/2/6
3:45 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی اژیر[315]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) عاشق آسمونی مهربانترین پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار شین مثل شعور کانون توحید زازران لحظه های آبی دلنوشته های قاصدک گل رازقی سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani دختر بهار اظهر من الشمس ♫♪زیبـــاے مُرداب،دختر ِ اِحْساسـ ♪ ♫ علی اصغربامری (✿◠‿◠) کــــــــلبه ← اف1 .•°* upturn یعنی تغییر مطلوب نظرمن افســـــــــــونگــــر جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام عصر پادشاهان سایه لنگه کفش مهندس محی الدین اله دادی .عاشق خدا . هم نفس ««««« شب های تهران »»»»» اشک شور پیام حشمتی نشریه حضور نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی رقصی میان میدان مین سیب سبز شوروشعور عشق کانون فرهنگی شهدا ****شهرستان بجنورد**** مشاور به خوبی فکر کن ... نبـ ـ ـ ـض ِ قلـــ م ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر ثریای کویر ایران سارا احمدی رضویّون - دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد .: شهر عشق :. پیامنمای جامع رویاهای خیس اردبیل بهشتی پنهان بوی سیب بود نبود طریق یار ریحانه وبلاگ گروهیِ تَیسیر گیسو کمند حق وباطل تیغی دولبه شهادت به روز مهاجر مطالب جالب ابـــــــــــرار محمدمبین احسانی نیا علمدارمظلوم ستاره سهیل اندیشه های من عاشقتم فلانی یاد نیما * لـحـظــــه هــای بــارانی * خون شهدا دلداده شبستان سربازی در مسیر یکی هست تو قلبم.... برادران شهید هاشمی شهیدشاعری یاور مهدی * پا توی کفش شهدا عشق ترانه ی زندگیم (Loyal) Manna امام زمان ♥Deltangi سیاه مشق های میم.صاد علمدار بصیر بهشت بهشتیان اواز قطره یه دختره تنها پسران علوی دختران فاطمی رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی خنده بازار جیغ بنفش در ساعت 25 عاشقانه ... و همچنین گزیده ای از اشعار پسانیمایی ستاره طلایی همه هستیم جوان امروزی عمار گروه اینترنتی جرقه داتکو دل خوش ایران مارکت قرار عاشقی نهِ/ دی/ هشتاد و هشت من،منم.من مثل هیچکس نیستم شاخآبه عشق .:شاه تورنیوز-shahtor.ir-شاه تور:.جدید93|عکس جدید93 غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... #LOVE ME# این گونه باشیم... دل نواز *(: دنـیــــای مـــــــن :) * جنبش وبلاگی حمایت از شیعیان مظلوم شهرهاى نُبّل و الزّهراء سوریه ...این نیز بگذرد ... راه کمال تنهایی....... شادِ شاد راهی برای رسیدن لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... کنیز مادر طوبای محبت نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم هیئت واژه های باران تینا!!!! مهربانی احساس رویایی سوادکوهی ریکا بچه هیات یا زهرا (س) عرفان وادب خیارج سرای من است منتظران مهدی(عج) مروارید ولایت عمو همه چی دان فرهنگی خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا مهدی یاران حجاب گوهر ناب اجتماعی بهار عشق http://saman1348.blogfa.com/ أنامدیون الحسین ع کیمیای ناب حرفهای یک مسلمان ای دریغااااااااا خاکریز ولایت خودم وخودش ادبیات عدالت جویان نسل بیدار جنبش اینترنتی حمایت از تولید ایران وبلاگ شخصی مرتضی صادقی مرامنامه عشاق ghamzade از جانبازی تا شهادت Ahorayearyaii دیار برف چه زیباست با او بودن مذهبی-سیاسی-فرهنگی عشق پنهان وکیل دادگستری و مشاور حقوقی کوثر ولایت اهنگ جدید زازران سرگرمی برای شما vagte raftan شایگان♥®♥ ایران قدیم مناجات با عشق فهادانــ *کوچه پس کوچه های رفاقت* بیاببین چیه؟ از یک انسان صداقت دیدبان اینترنتی معرکه همون قلقلک فقط من برای تو کسب در آمد آسان از اینترنت هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه ME&YOU کهکشان به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید آنتی شیطان راه آسمان Crazy Scientist سه ثانیه سکوت شهدا شرمنده ایم جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده آبی دلان عشق4 حلما قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی وب رسمی روستای تبادکان fazestan راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد عکس متحرک و انیمیشن حیوانات، گیاهان، کودکان، بالن، گوشی، پرندگان نماسازان سحر تبادل لینگ تفریح و سرگرمی ولایت خاطرات دانشجویی وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان سرو roya مجله شبانه باشگاه خبرنگاران جوان درباره ی رپ و دوست شدن با شما تینا عاشقانه/ترفندسیمکارت/طنز نرگس موسوی به رنگ نیلی سکوت باران دوست خوب قرارمون تو آسمون /*بلند صلوات*\ ورود ممنوع سنگر بندگی دهکده کوچک ما جزتو

تخریب اولین اشتباه اخرین اشتباه رسیدیم سر سه راه ابو غریب از دور معلوم بود بچه های لشگر ایستادن یک ماشین پاترول هم بود از انتم های بیسیم زده بیرون از شیشه هایش داد میزد ماشین حاج محمد کوثری فرمانده دلاور ل 27 بود سریع پیاده شدیم بچه ها را بردم زیر یک پل کوچک زیر جاده اسفالت نشاندیم از ترس بمب باران هواپیماها چون دنبال هدف بودن انها هم میدانستن منطقه خالی شده انقدر پائین پرواز میکردن بچه ها را نشاندیم با احمد رفتیم پیش حاجی احمد گفت که بچه های تخریب هستیم کاری هست حاجی که چهره اش روحیه بود گفت باشید تا خبرتان کنم کنار حاجی طیق سنوات عملیات ها ماندیم بقول معروف جلو چشم بودیم که کار پیش امد معطل نشن بچه های گردان عمار رفته بودن جلو منتظر دستور حرکت بودیم به سمت جلو هر کس تو فکر بود ولی همه به این فکر میکردن اخه چی شده یکدفع عراق انقدر قوی شده کستاخ خبرای ناگوار هم میرسید از جلو ماشین های ارتشی هم که داشتن میرفتن عقب از سمت دهلران هر کدام چیزی میگفتن بعصی ماشین ها را نگه میداشتیم پیاده میشدن با ماشین بعدی یا جلوی میشدن ماشین میذاشتن که کمبود نباشه تو همین گیرو دار بود که یک جیپ ارتش ایستاد از وضع جیپ معلوم بود که باید فرمانده باشد که همان هم شد فرمانده لشگر 21 حمزه بود پیاده شد بچه ها دورش جمع شده بودن که حاجی امد با هم چند قدمی دورتر از بچه ها شدن شروع کردن به صحبت کردن که حاجی احمد صدا زد گفت یک تانک برادران ارتشی کمی جلوتر خراب شده مانده بچه ها بفرسدید که از کار بیندازنش که خدای نکرده دست دشمن نیافتد دوتا از بچه ها کمی مواد منفجره برداشتن رفتن جلو تا از کار بیندازنش بعد از نیم ساعتی شد که فرمانده لشگر 21 حمزه سیدالشهدا سوار شدن رفتن هواپیما ها که دست بردار نبودن ماشینهایی که پشت سر هم بودن اگر تا قبل از ما سالم بودن میگفتیم که با فاصله از هم بروند که دچار حمله هواپیما نشن چون دیدیم که چطور ستون ماشینها را بمب باران میکردن هدف خوبی بودن ولی تک تک که میشدن شانس بیشتر برای سالم رسیدن به عقب داشتن در یک ان همه همه ای شد تعدای از بچه های گردان عمار که مانده بودن نشستن پشته تویوتاها ما هم نشستیم حاجی گفت سریع برید جلو پیک گردان امده بود عقب که ما را ببره جلو خود حاجی و بقیه هم جمع کردن تا بیاند جلو تر که حاجی هم نزدیک درگیری باشه هم قرارگاه تاکتیکی مشخصی باشه برای هدایت کار همه حرکت کردیم امدیم نزدیک تنگه که ایران یک چاه نفت از قدیم انجا داشت من برای عملیات والفجر1 انجا را یادم بود رسیدیم به انجا یادم رفت سال 61 عملیات والفجر 1 حاجی با بقیه سمت چپ وسط یک شیار مستقر شدن که مسلط باشه برای هدایت کار ما هم احمد پیاده شد خوب درست که سال های سال بود که باتهم بودیم انقدر هم عملیات رفته بودیم از این لحظات خداحافظی داشتیم ولی این بار سخت بود با حجب و حیا خاص خودش احمد زیر گوشم گفت علی جدا مواظب خودت باش رفتی سلام مارا به سید برسان دیگه نذاشتم احساسات غلبه کنه پریدم پشت تویو تا با بچه های گردان حرکت کردیم به سمت منطقه ای درگیری سنگین ترین سلاح ما کلاش بود چند قبصه ارپی جی 7 چون یکدفع تک عراق اغاز شده بود و هنوز لشگر به طور کامل از غرب نرسیده بود برای همین نه اتش توبخانه نه ارپی جی فقط کلاش نارنجک نزدیک پل ابوغریب که شدیم شدت اتش دشمن هم سنگین تر هم منطقه را دود گرفته بود بچه های توی خط که مردانه میجنگیدن مثل گل پرپر میشدن با شنیدن صدای خشک موتور تویوتا ما را دیدن خوشحال شدن یک مسله که خیلی اذیت می کرد تشنگی نبود اب و یخ توی گرمای برج 5 جنوب ولی برعکس عراقی ها از تانک پیاده میشدن به هم فلاکس اب میدادن میدانستن که اتش نوپخانه که نداشتیم کلاشم که مهمات کافی نبود زیر اتش سنگین دشمن پیاده شدیم مین ها را برداشتیم سریع بردیم زیر پل گفتم ....شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /.ادامه دارد علی اژیر


90/10/5::: 4:14 ص
نظر()
  
  

خبر امدن عراقی ها ان هم از تنگه ای ابوغریب ولی انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که یاران خمینی در غربت باشند انگار هوای تابستان جنوب هم غم گرفته بود با احمد حسن زاده در مقر خودمان یعنی تخریب ل 27 نشسته بودیم همه مات بودن که یک موتور که معلوم بود پیک لشگر از درب مقر اخه نمی دانم دوستان توی کاروان های راهیان نور رفتن دوکوهه یا نه مقر تخریب دور تا دورش خاکریز زده بودیم و وسط ان حسینه ای گردان که سال 63 ساخته شد هست و دور تا دور خاکریز ها از تو چادرهای گروهانهای گردان تخریب بود که این اخرای جنگ سیمانی کرده بودیم چون کارمان با مین و انفجارات بود مقرمان بیرون دوکوهه بود سمت رودخانه برای همین گردان تخریب از معنویت خاصی برخوردار بود هنوز قبرهای پشت خاکریز بچه ها هست خلاصه با احمد نشسته بودیم توی چادر پیک لشگر که رفت سمت چادر فرماندهی به احمد گفتم که احمد باور کن خبری است هنوز حرفم تمام نشده بود که نجف پناهی که پیک گردان تخر یب بود با ان لحجه اذری شیرینش سمت چادر ما می دوید اخه هنوز کل بچه ها از غرب نیامده بودن یعنی میشه بگی کل لشگر هنوز از غرب نرسیده بود برای همین تنها نیرهای که بودن بچه های گروهان امام حسن {ع}که گروهان ما بود ان هم تعدای به استعداد یک دسته بودیم که نجف رسید گفت حاج احمد بیا حاج ناصر کارت داره بعد از شهادت سه تا مسول گروهانها سلطان محمدی و کندی و سید حسن و مجروح شون فرمانده دلاور و متین ووگردان حاج منصور رحیمی ناصر رحیمی و مجید ثابتی شده بودن مسول گردان البته تخریب همه ای نیرهایش قدیمی بودن جدید ترین نیرهایگردان دو سال بود که بودن برای همین یک صفای صممیت خاصی هم بین بچه ها بود منو احمد راه افتادیم سمت چادر فرماندهی که دیدیم ناصر رحیمی دارد میاد سمت حسینه گردان روی سکوی میدان صحبگاه نشست منو احمدمک نشستیم ناصر یک سری از اوضاع احوال کلی جنگ گفت حرفاش خیلی غم بار بود و مظلومیت از صدایش هویدا بود تا رسید به اینکه عراق از مهران دهلران ابوغریب امده تو و هیچ کسی جلو دارش نیست هر طور شده بروید خودتان را به گردان عمار برسانید گفت سر سه راه ابوغریب باید حاج محمد کوثری فرمانده لشگر و بچه های لشگر باشند خلاصه گفت فقط خودتان را برسانید بیشتر هم مواد منفجره و مین ضد تانک خودرو ببرید من سریع امدم سمت چادر بچه ها که از رفت و امد ها فهمیده بودن زودتر اماده شده بودن دیگه لازم نبود برای رفتن جلو نیرو را جدا کنی که یک سری از دستت ناراحت بشوند که چرا انها را نبردی تقریبا کل بچه ها اماده شدن رفتیم جلوی تسلیحات کلی مین مواد منفجره برداشتیم اما الان که فکرمیکنم درست مثل روزهای اول جنگ بچه ها غبراق و اماده بودنند شوخی های معمول شب عملیات البته معلوم بود که ان شور حال را ندارد وسائل را بار زدیم با خداحافظی کردن گرمی از گردان از مقر زدیم بیرون سمت دوکوهه بعدش هم سمت کرخه ابوغریب رسیدیم پادگان گردان های لشگر یکی ناقص یکی اصلا نیرو نداشت برای همین دوتا گردان یکی شدن حال و هوای دوکوهه غربت بود اما این بار امام بود یاران با وفایش هم بودن از دژبانی پادگان زدیم بیرون رسیدیم کنار جاده اندیمشک که سیل ماشین ها شلوغ همه به سمت تهران یعنی به سمت عقب خرم اباد زنجیروار میامدن ماشین های شخصی و بعصی جاها ماشین های ارتشی هم بودن البته خدا رحمت کند امیر ارتش بد علی صیاد شیرازی دستور داده بود که سربازان ارتش را موقع عقب نشینی از دژبانی فقط اسلحه یشان را بگیرن بگذارند بیان عقب ولی درجه دارها را درجات شان را بکنند سلاح تحویل بدهند که خودش رسید ماشین ها زنجیروار بسوی عقب تنها ماشینی که رو به جلو میرفت ماشین ما بود که ان هم گاه گاهی با صدای برگردید یکماشین عبوری گوشمان سرخ میشد عقب ننگ مان باد تک و توک ماشین رو به جلو میرفت ان هم نظامی بود رسیدیم شهر یا خدا چه شلوغی شده بود مردم داشتن شهر رو خالی میکردن  با هر وسیله ای که داشتن به سمت شهر عقب همانطور بود تک و توک ماشین ها روبه جلو میرفتن مابقی زنجیر وار بسمت عقب حرکت میکردن رسیدیم پل کرخه حالا دژبانی نمی گذاره هیچ کس برود جلو البته حق داشتن چرا  که تنها کسانی که جلو میرفتن و به سمت جلو  میرفتن تک وتوکماشین های سپاه و ارتشی بود مردم که دوباره اوارگی شان انگار شروع شده بود از طرفی خطر بمبباران  هم تهدید میکرد بچه ها را با هزار مکافات از پل کرخه رد شدیم یک خاکریز جدید بعد از پل کار احداثش داشت تمام میشد که اگر تا ان موقع کمی شک داشتم که شاید کمی هم غلو باشد با دیدن خاکریز همگی هم دیگر را نگاه کردیم انگار شهدای فتح المبین صدا میزدن که چه شد پشت تویوتا هیچ کس کوچکترین حرفی نمی زد یاد ندارم در سخت ترین شرایط عملیات هم بچه ها انقدر ساکت شده باشند پشت خاکریز ی که احداث کرده بودن تعدا کمی نیرو چیده بودن هر بیست متر یک نفر را گذاشته بودن ان ها هم با تعجب به ما نگاه میکردن که کجا میرویم هر چند دقیقه شاید پنج دقیق یک ماشین ارتشی با کلیه لوازمش داشت عقب میامد یک دفعه حاجی جوش اورد ما که به سمت جلو در حرکت بودیم علامت پیروزی را نشان میدادیم انها هم همان علامت را برعکس رو به پائین میگرفتن سوکت حاکم بر عقب تویوتا حاکی از همین مسله شد که بهت و حیرت از صورت بچه ها میشد فهمید که همه نگران بودن نه نگران جان خود در ان لحظات به تنها فکری که همه میکردن یعنی خدا چی شده چرا دوباره ورق برگشت ما که تا اخر ایستادیم ما که مثل مردم کوفه نیستیم که امام خویش را تنها بگذاریم همین طور که جاده خلوت و اگر ماشینی در حرکت بود هواپیماها از بی هدفی دنبال ماشین میکردن وتا هدف قرار نمیدادن دست برداشت نبودن ..ادامه دارد /شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/4::: 12:54 ص
نظر()
  
  

در دبلاک قبلی ان یک ماه پایانی در زمان خودش یعنی نزدیک سالگرد قبول نوشتم و چون ان در دسترس نیست بر ان شدم که مجدد بنویسم چون واقعا ان یک ماه پایانی جنگ از هر لحاظی در یادها ی رزمندگان ماندگار شد از امشب به ترتیب  وقایع اتفاق افتاده در ان یک ماه را مورور می کنیم انشاالله /از چند ماه قبل اصلا چهره جنگ دگرگون شده بود شاید این امتحانی بود برای امت برای رزمندگان برای کسانی که احساس خستگی میکنند و دشمن با توجهه به کمک هایی که بهش شده بود که در اغاز جنگ اگر مثلا با 10 لشگر و 5 تیپ پیاده مکانیزه تجاوز خودش را اغاز کرده بود اخر جنگ تعدا این تیپ و لشگرهایش دو برابر شده بود صدام حتی بر سر در شهر های خودش از افرادی که از امدن به جبهه خود داری میکردن دار میزد برای همین استعدا نیروهایش دو برابر اغاز تجاوز شده بود بر عکس ما بر اثر نبود نیرو حالا به هر علت فرسایشی شدن جنگ و به بنبست رسیدن محلی برای عملیات جدید و اینکه رزمندگان ما میدانستن که اکثرا حملات ما از برج ده و یازده است برای همین نیرو همیشه انطور که باید در اوایل بود در دست رس نبود و از طرفی عدم هماهنگی بین ادارات و نیرهای اعزامی کمبود امکانات و تجهیزات و از همه مهم تر سر گرم شدن بخش عظیمی از نیرها در جبهه شمالغرب که پیروزیهای خوبی هم بدست امد و غافل شدن از جنوب که منطقه ای حساس جنگ بود و باز پس گیری فاو توسط عراق روحیه دشمن بالا برد و باز هم نقش استکبار در تبلیغات که ایران جنگ طلب است و با همین تبلیغات داشت کم کم موفق میشد که ایران را چهره ای جنگ افروز و خطر ناک نشان بدهد و اینکه دشمنان قسم خورده اسلام ایران انقلاب فرصت را مناسب دیده و به نقطه ای مشترکی رسیدن که بهترین زمان برای یک سر کردن کار ایران اسلامی  وانقلاب اسلامی الان است که به لطف خدا که مکر شان را خنث کرده و با درایت و هوشیاری امام راحل با قبول قعطنامه ای 598 از سوی جمهوری اسلامی خط بطلانی بر همه ای نقشه های انان کشید و دست شان خالی شد و دیگر جای هیچ بهانه ای نگذاشت برای دشمنان تازه شرایط قعطنامه را هم ایران عوض کرده بعدا قبول کرد وانها فکرش را هم نمی کردن که امام با قبول ان موافقت کند اما غافل بودن کسی که فقط برای رضای خدا قدم بر میدارد برای رضای او هم از ابروقسمت بعدیی خود میگذرد و کشور و ملت و اسلام عزیز را با فدا کردن جان خویش نجات میدهد میشه بگی قبول قعطنامه از طرف ایران یکی از با درایت ترین تصمیمات امام بود الان وقتی فکرش میکنی جدا چقدر امام توکلش به خدا بود چون امریکا با زدن هواپیمای مسافری ما عملا وارد جنگ شده بود و قصد تجزیه ایران را داشتن که لطف خدا و درایت امام تمام برنامه هایشان را نقش بر اب کرد چون بلاخره انها امده بودن بمانند درست اول جنگ نتوانستن ولی اخر جنگ یک بار دیگر کم مانده بود دوباره خرمشهر سقوط کند که اگر چنین میشد حتی با قبول قعطنامه سخت میشد صدام و استکبار را این بار بیرون راند و اما دوکوهه این روزها حال و هوای دیگری دارد از بعد از سال 64 که شرایط بر اثر تحریم ها سخت تر شده بود تا ان سال یعنی 67 دیگر گردانهای لشگر که در میدان صحبگاه پر بودن و می چرخیدن خبری نبود لشگر چند تا گردان ناقص داشت که ان هم تعدایش هنوز از غرب نرسیده بود و خلاصه غربت عجیبی بر دوکوهه نشسته بود بغصی گلوی دوکوهه را می فشارد که کجایند مردان گردان ها و انها هم که بودن خسته و تن مجروح از سال ها جنگ نا جوان مردانه ولی مثل کوه استوار بودن بار دیگر داشت واقع عاشورا ی 61 هجری تکرار می شد اما این بار خمینی بود و یارانشم بودن و امام خویش را تنها نگذاشتن خبر اوردن عراق با یازده لشگر از فکه عین خوش دهلران ابو غریب و سمت خرمشهر از خط عبور کرده و بسوی هدف هایش سریع دارد پیش روی میکند اولش کمی جا خوردیم با یازده لشگر پس در شمال غرب کی جلوی بچه ها را دارد اینجا بود که فهمیدیم عراق از ماها قبل با کمک استکبار خودش  را اماده میکرده ..ادامه دارد شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/3::: 1:49 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با مابجز اسراربیداری نگفتن بیدارمان کردنندو خود در خاک خفتند
+ بامابجز اسرار بیداری نگفتن بیدارمان کردن وخود در خاک خفتند
+ عاقبت یک کاروان مارانبرد ماندیم وقسمت بدیدارش نشد
+ مسولیت مامسولیت تاریخ است.بگذارید بگویند حکومتی بعاز حکومت حضرت علی ع بود به اسم حکومت خمینی که با هیج نا حقی نساخت تا سرنگون شد ما از سرنگون شدن نمی ترسیم از انحراف می ترسیم . (سردار شهید غلامعلی پیجک)
+ گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود..گاهی با یک کلام قلبی اسوده وارام میشود..گاهی با یک کلمه یک انسان نابود میشود..گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...مراقب بعضی یک ها باشیم هر چند ناچیزند..
+ یادپاییز یعنی بوی مهرومدادشکسته وزنگ تفریح..یعنی لی لی راه مدرسه با مغنه صورتی..یاد پاییز یعنی تو نیستی یعنی دلم تنگ است یعنی من اینجا و تو انجانیمکت های دنیا را چقدر دور از هم چیده اند....
+ یادم باشد زیبایی های کوچک را ببینم حتی اگر میان زشتی های بزرگ باشد..یادم باشد دیگران دوست بدارم انگونه که هستند نه انگونه که من می خواهم ....
+ واردمحوط میشوی ومینگری به عکسها.همه لبخدبرلب دارند.دردل می خوانی.(مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چی؟نبایدفراموش کنی که اینجا نمایشگاه عکس نیست .گلزار شهداست.وهرچه می بینی گل است گل.با دیدن امدن کاروانی از الست وقیافه های معصوم برای چندمین بار زمزمه می کنی .به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت میشد ای کاش قسمت ما.ارام ارام از کنار مزارشان می گذری ودلت به حال گذشته ات میسوزد.وحسرت جا ماندن می خوری.....
+ باسلام با موضوع محمد ص خورشید عالم تاب به روزام تشریف بیارید .با تشکر ./ان سالهای دوست داشتنی
+ بعد از کلی التماس کردن بلاخر پدرومادرم راضی کردم برای رفتن به جبهه.حالا مانده بود سن کم ان روزها سال 60 متولدین سال 45 بزور میبردن ما 47 بودیم .خلاقیت کردیم عدد پنج نوشتم روکاغذ با قیچی دورش بریدم تا کوچک شد گذاشتم رو عدد 7 شناسنامه شدم متولد 1345 رفتم سپاه .مسول اعزام شهید چیذری بود تا کپی گرفت خندید گفت این مسول ثبت عددی نوشته 1345 ولی حروفی یادش رفته بنویس 135 که تاز فهمیدم چیکار کردم.../