شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ ديدم يکي مچ پام گرفت ديدم جعفريان گفت زود باش راس ساعت 22/30کل محورها بايد با دشمن درگير بشن گفتم يزدي چرا نمياد طناب چرا نمي کشه گفت تير خورده تو سرش شهيد شد گفتم طناب بيار گفت بابا طناب کرد تو دهانش تا از درد صداش در نياد .حرکت کردم معبر باز شد رسيدم سر ستون صداي بي سيم بلند شد يا ابوالفضل عباس به اميد خدا به پيش فردا ظهر وارد شهر مهران شديم .قلب امام شاد شد./
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top