سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را به دست نیاورد، مگر کسی که درس خود را ادامه دهد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :42
بازدید دیروز :8
کل بازدید :177063
تعداد کل یاداشته ها : 144
103/9/1
8:17 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی اژیر[315]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) عاشق آسمونی دلنوشته های قاصدک لحظه های آبی مهربانترین لنگه کفش شین مثل شعور upturn یعنی تغییر مطلوب پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار کانون توحید زازران گل رازقی سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani دختر بهار اظهر من الشمس ♫♪زیبـــاے مُرداب،دختر ِ اِحْساسـ ♪ ♫ علی اصغربامری (✿◠‿◠) کــــــــلبه ← اف1 .•°* نظرمن افســـــــــــونگــــر جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام عصر پادشاهان سایه مهندس محی الدین اله دادی .عاشق خدا . هم نفس ««««« شب های تهران »»»»» اشک شور پیام حشمتی نشریه حضور نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی رقصی میان میدان مین سیب سبز شوروشعور عشق کانون فرهنگی شهدا ****شهرستان بجنورد**** مشاور به خوبی فکر کن ... نبـ ـ ـ ـض ِ قلـــ م ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر ثریای کویر ایران سارا احمدی رضویّون - دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد .: شهر عشق :. پیامنمای جامع رویاهای خیس اردبیل بهشتی پنهان بوی سیب بود نبود طریق یار ریحانه وبلاگ گروهیِ تَیسیر گیسو کمند حق وباطل تیغی دولبه شهادت به روز مهاجر مطالب جالب ابـــــــــــرار محمدمبین احسانی نیا علمدارمظلوم ستاره سهیل اندیشه های من عاشقتم فلانی یاد نیما * لـحـظــــه هــای بــارانی * خون شهدا دلداده شبستان سربازی در مسیر یکی هست تو قلبم.... برادران شهید هاشمی شهیدشاعری یاور مهدی * پا توی کفش شهدا عشق ترانه ی زندگیم (Loyal) Manna امام زمان ♥Deltangi سیاه مشق های میم.صاد علمدار بصیر بهشت بهشتیان اواز قطره یه دختره تنها پسران علوی دختران فاطمی رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی خنده بازار جیغ بنفش در ساعت 25 عاشقانه ... و همچنین گزیده ای از اشعار پسانیمایی ستاره طلایی همه هستیم جوان امروزی عمار گروه اینترنتی جرقه داتکو دل خوش ایران مارکت قرار عاشقی نهِ/ دی/ هشتاد و هشت من،منم.من مثل هیچکس نیستم شاخآبه عشق .:شاه تورنیوز-shahtor.ir-شاه تور:.جدید93|عکس جدید93 غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... #LOVE ME# این گونه باشیم... دل نواز *(: دنـیــــای مـــــــن :) * جنبش وبلاگی حمایت از شیعیان مظلوم شهرهاى نُبّل و الزّهراء سوریه ...این نیز بگذرد ... راه کمال تنهایی....... شادِ شاد راهی برای رسیدن لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... کنیز مادر طوبای محبت نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم هیئت واژه های باران تینا!!!! مهربانی احساس رویایی سوادکوهی ریکا بچه هیات یا زهرا (س) عرفان وادب خیارج سرای من است منتظران مهدی(عج) مروارید ولایت عمو همه چی دان فرهنگی خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا مهدی یاران حجاب گوهر ناب اجتماعی بهار عشق http://saman1348.blogfa.com/ أنامدیون الحسین ع کیمیای ناب حرفهای یک مسلمان ای دریغااااااااا خاکریز ولایت خودم وخودش ادبیات عدالت جویان نسل بیدار جنبش اینترنتی حمایت از تولید ایران وبلاگ شخصی مرتضی صادقی مرامنامه عشاق ghamzade از جانبازی تا شهادت Ahorayearyaii دیار برف چه زیباست با او بودن مذهبی-سیاسی-فرهنگی عشق پنهان وکیل دادگستری و مشاور حقوقی کوثر ولایت اهنگ جدید زازران سرگرمی برای شما vagte raftan شایگان♥®♥ ایران قدیم مناجات با عشق فهادانــ *کوچه پس کوچه های رفاقت* بیاببین چیه؟ از یک انسان صداقت دیدبان اینترنتی معرکه همون قلقلک فقط من برای تو کسب در آمد آسان از اینترنت هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه ME&YOU کهکشان به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید آنتی شیطان راه آسمان Crazy Scientist سه ثانیه سکوت شهدا شرمنده ایم جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده آبی دلان عشق4 حلما قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی وب رسمی روستای تبادکان fazestan راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد عکس متحرک و انیمیشن حیوانات، گیاهان، کودکان، بالن، گوشی، پرندگان نماسازان سحر تبادل لینگ تفریح و سرگرمی ولایت خاطرات دانشجویی وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان سرو roya مجله شبانه باشگاه خبرنگاران جوان درباره ی رپ و دوست شدن با شما تینا عاشقانه/ترفندسیمکارت/طنز نرگس موسوی به رنگ نیلی سکوت باران دوست خوب قرارمون تو آسمون /*بلند صلوات*\ ورود ممنوع سنگر بندگی دهکده کوچک ما جزتو

درجاده ای اهواز خرمشهر در اردوگاه کارون البته روبری اردوگاه کارون مستقر شدیم کل منطقه دست عراق بود خرمشهر بار دیگر مقاومت میکرد نزدیکهای شب بود که خود را اماده زدن به خط کردیم کار شناسایی ها انجام شده بود البته شناسایی که به ان شکل نبود چون منطقه اشنا بود برای همه ولی باورش سخت بود که بار دیگر عراق بتواند تا اینجا پیش بیاید بدنبال اطلاعیه ای مهم ریاست جمهوری حصرت ایت الله خامنه ای مبنی بر رفتن خود به جبهه و دعوت از مردم و جوانان برای رفتن به جبهه سیل عظیمی از نیرهای مردمی در جنوب موج میزد بار دیگر اسلام بر خود بالید که چنین پیروانی دارد از هر سن و سالی از هر قشری برای دفاع از کیان و انقلاب و اسلام امده بودن براستی که ملت ما ملت وفادار به عهد خود بودن خواهند ماند از سال 67 تا 9دی ماه سال 88 همان حرکت شد ملت یک ان دیدن که کل نظام در خطر هجوم اوردن به جبهه و چنان تو دهنی به صدام زدن که پشیمان شد از حرکت خود با گردان حبیب بر روی جاده ای شهید صفوی عمل کردیم با اینکه دشمن مقاومت میکرد ولی شب اول خوب بود و دشمن را تا پشت جاده شهید صفوی عقب راندیم تا به شب برسد دشمن طبق روال همیشگیش صبح دست به پاتک کرد که با جا گذاشتن حدودا 4000 هزار کشته و زخمی و اسیر و کلی ادوات مجبور شد عقب نشینی کند با تاریک شدن هوا مرحله ای دوم عقب راندن دشمن در تاریخ 2/5/67 دشمن که از جاده شهید صفوی عقب کشیده بود و نیرهای خودی روی جاده مستقر بودن شب از جاده ل 27 و ل 10 سیدالشهدا برای عقب راندن کامل دشمن تا پشت مرز اماده میشدن بار دیگر فرزندان خمینی رزمندگان اسلام در غروبی گرم و طاقت فرسا اماده میشدن تا به دشمن تا دندان مسلح یورش برند دست های نیاز بسوی اسمان بلند شد دیگه انهایی که از غافله شهادت جا مانده بودن اخرین فرصت ها بود چون همه میدانسن تمام شد شاید که مه حتما این اخرین سفره ای باز شهادت بود با تاریک شدن هوا سپاه اسلام با تمام قوا با یاد خدا و یاد دوستان سفر کرده بر قلب دشمن بعثی یورش بردیم نبرد سختی اغاز شد دشمن به خیال خام خودش اگر در خاک ما می ماند زمانی که اتش بس اعلام کنند می خواست امتیاز بگیرد تا برود پشت مرز اما مگر فرزندان این ملت نباشن سنگر به سنگر پاکسازی رو به جلو حرکت از سه طرف بر دشمن یورش بردن رزمندگان اسلام و کاملا تا روشنی هوا ان را به پشت مرزهای بین المللی بردن عراق تلافات زیادی داد به صورتی که یکی از کارشناسان بزرگ نظامی امریکا که ان موقع در خلیج فارس بود گفت بزرگ ترین اشتباه صدام این بود که بار دیگر جهت تصرف خرمشهر و شهرهای ایران حمله کرد چون خون ایرانی ها را به جوش اورد و باعث شد که نتنها امتیاز نتواند بگیرد بلکه اخر جنگ کلی کشته بدهد صدام چگونه این ملت را نشناخت در این 8 سال جنگ البته جوابش هم اینه که نه تنها صدام ملت ما را نشناخت شماها هم نشناختید ملت غیور و دلاور ایران اسلامی را چند روز جنگ و درگیری شدیدی بین ما و دشمن بود چند بار منطقه بین نیرهای ما ودشمن بار دیگر دست به دست شد و بلاخر دشمن که توان مقابله با نیرهای خودی را نداشت دست به زدن شمیایی کرد توی ان گرمای طاقت فرسای جنوب که اصلا نمی شد ماسک بزنی بچه ها همه با یک پیراهن نازک بودیم چون گرمای برج 4و 5 جنوب دیگه احتیاج به تعریف ندارد زدن شمیایی که از سر شب اغاز کرد توان ار نیرهای خودی گرفت هر کس در منطقه بود شمیایی شد بچه های بهبهان که نیرهای مردمی امده بودن کلی شهید دادن اگر در کاروان راهیان نور بروید نزدیک شلمچه اول جاده ای شهید صفوی یک یادمان درست کردن که شهدای شمیایی بهبهان چون تعدا ی از بچه ها هوا گرم بود و حمل ماسک هم سخت بود توی ان گرما برای همین همراه نداشتن که دشمن با زدن گاز شمیایی بار دیگر بر زبونی خود مهر تائید زد روزهای اخر مرداد ماه نزدیک میشد ما هم چنان مشغول عقب راندن دشمن بودیم نیرهای مردمی هم حضور گسترده ای پیدا کرده بودن ولی دشمن دست بردار نبود تا اینکه .....ادامه دارد /شادی ارواح طیب شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/12::: 3:33 ص
نظر()
  
  

رسیدیم روی جاده ای اهواز خرمشهر عراق از ایستگاه حسینه ای به نزدیک های اهواز رسیده بود خرمشهر مجدد در استانه ای سقوط قرار گرفت از طرفی نیرویی هم نبود که بشود جلویش را گرفت از ایستگاه حسینه ای پادگان حمید شروع کردیم جنگ سختی در گرفت با اینکه ایران قعطنامه ای 598 را قبول کرده بود البته عراق زودتر از ما قبول کرده بود ولی دشمن بار دیگر امده بود تا تلافی کند مردم اهواز با هر چه در دستشان بود روی جاده ای میجنگیدن از طرفی هم نیروهای مستقر در شلمچه هم سد محکمی جلوی عراق بودن ولی تا که این مقاومت ادامه داشت اگر نیرو نمی رسید در قرارگاه یک موقعیت بود بنام جنگال که یک سنگر بزرگ بتونی بود که برای جنگ الکترونیک بود بچه ها انجا مستقر شدن عراقی ها انقدر جلو امده بودن که گم شده بودن خودشان هم فکر نمی کردن که بتوانند تا اینجا بیایند جلو زمانی که پادگان حمید پاکسازی کردیم یک جیپ عراقی با سرعت از میان ما گذشت فکر کرد که هنوز نیروهای خودشان هستن کمی که رد شد متوجه شد اول افسر عراقی پیاده شد قشنگ نگاه کرد تا فهمید که عراقی ها عقب نشینی کردن با راننده اش پا به فرار گذاشتن ماشین را رها کردن پای پیاده از خاکریز رفتن بالا و به سمت عراقی ها شروع به  دویدن کردن هر چقدر هم تیرندازی کردن بهشان نخورد ولی ماشین شد غنیمت ما از خرمشهر خبرهای خوبی نمی رسید از غرب هم مرحله ای تکمیلی عملیات مرصاد انجام شد کل منطقه از لوث وجود منافقین و صدامیان پاکسازی شد این خبر خبر روحیه بخشی بود دشمن که تا ارودگاه کارون که مقر لشگر در عملیات های والفجر 8 و کربلای 5 و بیت المقدس 7 بود الان دست دشمن بود و تانک ها و نفرات دشمن در انجا جا خوش کرده بودن و مانور میدادن کمی برگردیم به عقب در تاریخ 29/4/67 سالگرد شهادت زائرین مکه بود و امام خمینی به همین مناسبت و پذیرش قبول قعطنامه پیام مهمی فرمودند اخبار ساعت 14 بود که گویند شروع کرد به خواندن دل سوختگان همه دور هم جمع شده بودن تا پیام امامشان را بشنوند صدای گریه بود که از هر طرف دوکوهه بلند بود دوکوهه دیگه یک پادگان نظامی نبود غم خانه ای بود که دوستان سفر کرده را صدا میزد غم دوری از شهدا که امام همه را به صبر و تحمل و تسلیم در برابر خدای متعال دعوت کرد و چه خوب جوانان عزیز برومند ایران اسلامی به ندای رهبر خود لبیک گفتند و سیل نیرهای بسیجی ارتشی سپاهی مجدد بسوی جبهه های غرب و جنوب سرازیر شدن قسمتی از پیام امام {با توجه به نظر کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که این جانب به دل سوزی و صداقت این عزیزان ایمان و اعتماد کامل دارم با قبول و پذیرش قعطنامه در مقطع کنونی که به نفع ایران و اسلام عزیز است که همه ای ما باید جان را فدای ان کنیم موافقعت میکنم ....تا رسید به این مطلب که خدا میداند اگر نبود انگیزه ای که همه ای ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود هرگز راضی به این عمل نمی شدم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود اما چاره چیست همه ای ما باید در راه رضای حق تعالی گردن نهیم و مسلم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده و خواهد بود صدای گریه از همه جای دوکوهه به گوش میرسد مخصوصا خواندن این عبارت که   من از همه عزیزانی که از اول جنگ تا کنون به نحویی درگیر این اتش خون بودن تشکرو قدر دانی میکنم و همه را به صبر و هوشیاری دعوت میکنم خداوندا ملت و کشور عزیز ما هنوز در اغاز راه است و نیازمند به مشعل شهادت تو خود این چراغ پرفروز را حافظ و نگهدار باش خوشا به حال شما ملت خوشا به حال شما زنان و مردان خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانوادهای معظم شهدا و بدا به حال من که هنوز زنده ام و جام زهر الود قبول قعطنامه را سر کشیده ام و در برابر عظمت شما ملت بزرگ احساس شرمساری میکنم و بدا به حال انانی که نبودن در این غافله ای نور انهایی که در این هشت سال خود و خانواده خود را به هر عنوان از این اتش معرکه و خون دور نگه داشتن مطمعن باشن که از معامله با خدا جا مانده اند که ضرر بزرگی کردن که از این امتحان بزرگ الهی جا مانده و حسرت ان را در روز حشر خواهند خورد دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا روز امتحان بزرگ تری است من در میان شما باشم یا نباشم نگذارید پیشکسوتان عرصه ای جهاد خون در پیچ خم روز مرگی زندگی خود به ورطه ای فراموشی سپرده شوند و انقلاب به دست نا اهل ان و نا محرمان بیافتد }....ادامه دارد شادی ارواح طیب شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


  
  

گردان حمز به دوستون به سمت شهر اسلام اباد حرکت کرد ما هم نشسته بودیم که از ستاد خواستنمان رفتیم دیدم حاجی نشسته بقیه مسولین از گردان تا ادوات وو همه دورش نشستن تا ما را دید گفت که چند تا از بچه های وارد را بردارید با مواد منفجره و هر تجهیزاتی که برای انفجار لازمه از وسط بیابان خودتان را به شهر کرمانشاه برسانید و اماده دستور باشید گفتم برای چقدر جا باید مواد ببریم برای کجا گفت دستورات بعدی در شهر که رسیدید بهتان میرسه از گفتن این مطلب فهمیدم که باید جای حساسی لابد نمی خوان دست منافقان بیافتد همانطور که سرگرم صحبت بودیم دیدیم حاج حسین الله کرم امد با لباس مبدل گفت من باید خودم برم تو شهر شناسایی هر چه گفتن حاجی میشناسند میگیرنند گوشش بدهکار نبود رفت داخل شهر در همین حین هم دیدیم تعدای از بچه های گردان حمز زخمی مجروح دارن بر میگردن یکی از بچه ها امد گفت اینها خیلی مجهز امدن مگه میشه با بی برنامه اینها را عقب راند اینجا بود که انگار ما کار را کمی سبک گرفته بودیم این شد که از سه طرف شهر در محاصر نیرهای خودی در امد و طرح عملیاتی اماده شد شب شد که منافقین انقدر به خودشان مطمعن بودن که کل تجهیزاتشان را گذاشتن در جاده اسفالت به سمت کرمانشاه برادرانی که رفتن تنگه ای مرصاد دیدن تنگی است چند کیلومتری که حالت نعلی شکل است یک حالت u اینجوری این ها کل وسایل خودروی خود را اوردن در جاده چیده که هوا روشن شد حرکت کنند به سمت کرمانشاه نقشه ای تا خود تهران را هم همراه داشتن حتی در جلسه ای توجیهی که داشتن مسعود خائن داشته توضیح میداده مثلا عملیاتشان را که یکی شان سوال میپرسد در جواب می گوید بقیه ای سوالها باشد در میدان ازادی تهران خیلی جدی انگار امت برایشان فرش قرمز پهن کردن حتی چند تا تونل توی راه هم در نقشه اورده بودن با روشن شدن هوا خدا برکت بدهد به تیز پروازان هوانیروز و نیرو ی هوایی را با بمباران ادوات و خودرهای انها عملا زمین گیر شدن و در نیمه ای شب هم عملیات مرصاد اغاز شده از سه طرف به سمت شهر اسلام اباد به حرکت درامدیم جنایتی کرده بودن انگار نه انگار این ها هم وطن این ها بودن رحم به بزرگ کوچک نمی کردن مردم هم از ترسشان به کوهای اطراف پناه برده بودن منافقین که دیدن عملیات شان دارد شکست می خورد پا به فرار گذاشتن در یک حمله ای برق اسا ورق برگشت حتی اسیران خودمان را از دست منافقان گرفتن ولی جنایت بدی کرده بودن مردم با دیدن بچه ها اشگ شوق می ریختن بچه ها را بغل میکردن انس الفتی که بین این امت بر قرار است مگر این منافقین و فتنه گران جدید مگر می توانند بشکنند مردم هم که دیدن فرزندانشان با دادن جان خود شهر ودیار انها را از لوث این منافقین پاک میکنند با روی باز استقبال کردن از بچه ها تا نزدیکیهای ظهر بود که شهر را خالی کردن مطمعن باشید که اگر می توانستن مقاومت کنند اصلا کاری به قبول قعطنامه نداشتن چون سازمان ملل  هم از ایادی خودشان هست زیر پل نشسته بودیم هواپیماهای خودی هم لحظه ای از بمب باران غافل نبودن چنان رعب وحشت در دل انها انداخته بود که نگو با ازاد شدن شهر اسلام اباد و عقب نشینی انها به سوی کوها اطراف دیگه وجب به وجب باید پاکسازی میکردن چون ایرانی هم بلد بودن خطرناک بود میامدن تا خود شهرهای خودشان می توانستن فرار کنند و برسانند برای همین در کوهای اطراف کوزران و بقیه ای جاها الحمدالله به خیر گذشت با فرار یا گشت شدن منافقین خبر از جنوب رسید که دشمن بار دیگر قصد خرمشهر و اهواز را کرده ولی مگر فرزندان این ملت مرده باشن سریع خودمان را رساندیم به دوکوهه دیگه نگم چطور برگشتیم با هلی کوپتر ماشین رسیدیم دوکوهه که گردانهای به جا مانده از لشگر همه جلوی ساختمانهایشان اماده برای رفتن به سمت اهواز اول رفتیم مقر خودمان تخریب چه روزهایی بود غربت همه جا بود ولی شیرین بود انگار با ان پیام امام یک بار دیگر روح در کالبد این ملت دمیده شد و سیل مردم بسوی جبهه سرازیر شدن دشمن به بیست کیلومتری اهواز رسید بار دیگر خرمشهر یک بار دیگر در استانه ای سقوط قرار گرفت اوضاع خوبی نبود چقدر امام این دشمن نامرد را می شناخت که فکر نکنید جنگ تمام شد و درست پیش بینی امام درست از اب در امد با اتوبوس به سمت اهواز حرکت کردیم جاده دیگه خلوت شده بود نزدیکهای اهواز شدیم از یک جاده دیگه مستقیم رفتیم روی جاده اهواز خرمشهر که دشمن ......ادامه دارد /شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/10::: 2:45 ص
نظر()
  
  

رسیدیم به اندیمشک از ان رد شدیم وضع شهر تقریبا شده بود مثل روزهای اول جنگ البته کمی وضع عادی شده بود ولی انگار حسی میگفت ای نعمت بزرگ خدانگهدار ای شهر اندیمشک خدانگهدار بچه ها که از غرب امده بودن با ما داشتن برمیگشتن رسیدیم دوکوهه به سمت مقر خودمان تخریب از درب مقر که رفتیم تو جلوی حسینه ای گردان ایستادیم بچه ها دورمان جمع شدن روبوسی کردنها بود چون ما که جلو بودیم خبرهای بدی رسیده بود که بچه ها همه شان شهید شدن یا اسیر شدن من تا یک هفته این سرخی نبرد از صورتم نمی رفت انقدر ساکت شده بودام که بچه ها به شوخی میگفتن کاش عراق زودتر تک میکرد روزهای غربت بود امشب قرار بود حاج محمد کوثری فرمانده ل 27 در حسینه ای همت صحبت کند در باره اوضاع و احوال منطقه و جنگ بچه ها که رفتن می گفتن تا حاجی شروع کرد همه زدن زیر گریه   یاد شهدا یاد رفقا سفر کرده حاجی یک توضیح کاملی از اوضاع و احوال منطقه جنگ گفت و اخرشم بار دیگر بچه ها با هم پیمان بستن که تا اخر ایستادن فردا طبق معمول تبلیغات اخبارو میگذاشت پشت بلندگو خلاصه خبر دومین خبر بود که اعلام کرد جمهوری اسلامی ایران قعطنامه ای 598 سازمان ملل متحد را پذیرفت یک لحظه همه جا ساکت شد بچه ها همه از چادرها امدن بیرون همه فکر کردن اشتباه شنیدن که مشروح اخبار کامل کرد بله خبر درست بود جمهوری اسلامی ایران قعطنامه ای 598 سازمان ملل را پذیرفت البته سازمان ملل ان چند بندی را که ایران خواست بود عوض کرده و طبق نظر ایران کرده بود مقر شروع به چرخیدن کرد صدای گریه بود که از گوشه کنار به گوش میرسید تا رسید به پیام تاریخی امام ره قسمتی از این پیام کلی بود با همه ای امت ولی قسمتی از ان مخصوص ربیونی بود که بار هشت سال دفاع مقدس را بر دوش کشیدن چه زیبا و چه عارفانه امام امت با فرزندان خود صحبت کرد و ای کاش نبودیم جام زهر سر کشیدن تو را نمی دیدیم رسید به این جای پیام که خوشا انانکه با شهادت رفتند و بدا به حال من که مانده ام جام زهر الود قبول قعطنامه را سر کشیدم و ای فرزندان انقلابی من میدانم به شما سخت میگذرد ولی مگر بر این پدر پیرتان سخت نمی گذرد ای فرزندان انقلابیم ای کسانی که حاضر نیستید حتی لحظه ای دست از غرور انقلابی خود بر دارید با غضب به دشمنان خود نگاه کنید و بغص کینه ای انقلابی خود را در سینه نگه دارید و بدانید با قبول قعطنامه جنگ تمام نشده است و شما عزیزان هوشیارتر از قبل باید مقاومت کنید این قسمت پیام درد دل پدری با فرزندانش بود بار دیگر ولایت فقیه نقش پررنگ خود را که دست خدا با ان است نشان داد هم پیمان شدیم تا شهادت حتی لحظه ای کم نذاریم صحنه های عجیبی بود نامه نوشتن به خدا شروع شد خدایا ازت گله دارم چرا دوستانم رابردی من ماندم دوکوهه مقر تخریب داشت قلب مان از جا در می امد خبر رسید منافقین شهر سر پل ذهاب را رد کردن به اسلام اباد رسیدن دوتا هلی کوپتر شنوگ امد وسط میدان صحبگاه دوکوهه نشست بار دیگر عاشورا در حال تکرار بود ولی فرق داشت امام بود یاران خمینی هم بودن پیام امام چنان شوری ایجاد کرد سریع اماده شدیم بریم سوار هلی کوپترها بشیم بریم اسلام اباد رسیدیم میدان صحبگاه دوکوهه خبرنگارها پر بودن از هر کدام از بچه ها که می پرسیدن که چی شد همه یک حرف داشتن بدون هماهنگی قبلی که یکروز گفت جنگ امروز میگه صلح امر امر امام است والسلام  در عمل هم همین بود بچه ها اطاعت را به حد احسن ان جز واجبات میدانستن از ولایت خود سوار هلی کوپترها شدیم به سمت اسلام اباد غرب حرکت کردیم دیگه نگم داخل هواپیما بچه ها چه روحیه ای داشتن دوتا خلبانان مانده بودن چه روحیه ای دارن اما از چشمان بچه ها وعلوم بود که غمی بزرگ در دل دارن ولی الان موقع نیست باید مطیع امر ولایت بود نزدیکی اسلام اباد یک باند فرودگاه اصطراری بود ازرژیم گذشته که نشست انجا ما سریع پیاده شدیم نزدیک شهر اسلام اباد که حاج محمد هم انجا بود فرمانده گردانها هم پیش حاجی بودن منافقین که به شب هم خورده بودن و تعدای ا از افراد خود را از دست داده بودن از طرفی هم از سمت کوزران تیپ نبی اکرم جلویش را سد کرد از این طرف هم که ل 27 بود گردان حمز اماده شد که حمله کند برای عقب زدن منافقین بدیش این بود که ایتها ایرانی هم بلد بود این مصیبت بزرگی بود گردان حمز به دوستون شد اماده حمله به منافقین شدن که ..ادامه دارد/شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/9::: 5:6 ص
نظر()
  
  

دوکوهه سال 60بعد از اینکه رسیدیم سر سه راه ابوغریب دوباره بچه ها رفتن زیر همان پل نشستن بچه های که با ما از جلو امده بودن برای بچه ها تعریف میکردن چه گذاشت دور حاجی جمع بودیم چهرهای مصصم ولی نگران بچه ها فقط همدیگر نگاه میکردن کسی حرفی نمی زد هر چند دقیقه یک بار هم بی سیم چی اقا برید یک کناری دور هم جمع نشید که هواپیما ها بمباران نکنند صدای خشک تویوتا همه ای نظرها را برگردان سمت تنکه ابوغریب انگار امبولانس حامل خبر بدی بود رسید امبولانس سر سه راه یکی از بچه ها پیاده شده کلت کمری جانشین لشگر داد به حاجی گفت که برادر صالحی شهید شد بنده خدا حاج محمد از ان موقع که فرمانده لشگر شد شهادت رصا دستواره را دیده بود الانم شهید غلام رصا صالحی جانشین دلاور ل 27 شهید شد شهیدی که بسیار بر رعایت نظم  تاکید داشت همیشه یک دفتر یاداشت همراهش بود و تمام مسائل روز مره خود را یادشت میکرد یعنی هیچ چیزی را از قلم نمی نداخت و کوچکترین مسله ای را یاداشت میکرد در دفتر خاطرات خود نوشته بود { امدم نجف اباد مرخصی که اخوی بزرگم  گفت برو از سپاه یک ابگرم کن بگیر مگه به بچه های سپاه نمی دهند گفت از طرفی اخوی بزرگ بود  و همیشه احترامش را نگه داشته و گوش به حرفش میدادم از طرفی با این مسولیتی در جبهه داشتم خوب نبود ولی بلاخره خودم روهم گذاشتم رفتم درب مقر سپاه دم در دژبان  راهم نداد از طرفی رویم همنمیشد کارتم رانشان بدهم  خلاصه رفتم توی مقر سپاه تک و توک بچه هایی که میشناختن یک سلامی میکردن انگار چقدر انجا برایم غریب بود برای اولین بار بود که فرق جبهه با پشت جبهه انقدر برایم مشهود بود حس میکردم واقعا قدر این نعمت بزرگ باید بیشتر بدانیم از مقر سپاه زدم بیرون رفتم از یکی از بچه ها مقداری پول قرص کردم رفتم یک دستگاه ابگرمکن خریدم بردم خانه و اخویم دیگه نپرسید چطور گرفتی به خیر گذشت }خوب جنگ یک همچین ادمهای خود ساخته که انگار برای زمین دیگه نبودن حاجی پتوی روی شهید صالحی کنار زد انگار برای اخرین بار بهش گفت معطعن باش که راهت استوارتر از امروز ادامه خواهد یافت پیکر شهید بردن به سمت معراج که تازه یادمان افتاد حاجی صدا زده بود احمد با احمد رفتیم پیش حاجی که فکر می کنم حاج امینی بود به منو احمد گفت سریع میرید پل کرخه را مواد گذاری میکنید منتظر دستور باشید انگار خشگمان زد پل کرخه اخه عراق اول جنگ هم نتوانست تا بگیرد اما حالا چی شده که باید پل کرخه مواد گذاری کنیم رفتیم پیش بچه ها سر                                                                                                                                        سریع مواد مین ها رو بار زدیم بچه ها رو فرستادیم  همه رفته بودن عقب دیگه فقط ماشین خود حاج محمد بود که احمد رفت به حاجی گفت کاری ندارید ما بریم که با تعجب گفت هنوز اینجائید برید اقا عقب سوار ماشین شدیم به سمت پل کرخه عقب برگشتیم من هنوز ان اتش ان محاصر رو صورتم بود من که انقدر شلوغ بودم که نگو اصلا صدام در نمی امد رسیدیم به پل کرخه حالا اب کرخه شدتش زیاد رودخانه به ان  وسعت از لحاظ عمق و شدت جریان اب طرحی دادم که یک تیکه تخته بگیریم جلوی ستون توی اب اب با برخورد به تخته از کنارهای ان پخش میشد و از شدت جریان اب هم کاسته میشد همین کار را کردیم جواب داد سومین ستون پل داشتیم مواد می بستیم که صدای گوش مرا نوازش داد صدا اشنا بود مرتضی میرزایی بود که تازه از غرب رسیده بودن که تا رسیدن می فهمند هر که یک سلاح بر میدارهبه سمت ابوغریب که میرسن انجا همدیگرو دیدیم گفت توی دوکوهه شایع شد یک نفرتان زنده نماندید یا اسیر یا شهید  شده اید تا نزدیکی های نماز صبح انجا بودیم ظاهرا دشمن از خیر پیش روی گذشت تا حدودی عقب نشینی کرده برگشتیم به سمت دکوهه بعد از تقریبا سه روز چقدر زود گذشت ان زمان ان موقع هیچ کس نمیدانست تا 24 ساعت دیگه این سفره نعمت جمع میشه تا موقع کسی نمیدانست قرار پیر جماران جام زهر الود قبول قعظنامه را سر بکشد کسی نمدانست که دیگه دوران خوش زندگی با لباس خاکی بسیجی تمام میشه از دور اندیمشک معلوم بود رسیدیم به شهر که .ادامه دارد /شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات                                                                                                                                                                                                                                                                         


90/10/8::: 4:30 ص
نظر()
  
  

ای میکده ای عشق لک لبیک خامنه ای /شمشیرفرو خورده ای چون جام توهستیم /یا سیدناالخامنه ای حلت بفنائک/دستور بفرما صمصام تو هستیم /اهوشده در عشق توهستیم /امروز مقام معظم رهبری حلت بفنائک پیام جدید جمهوری اسلامی ایران را به تمام دنیا ابلاغ کردن در دیدار با وزیر و پرسنل وزارت امور خارجه که امروز صورت گرفت طی سخنان مهمی با تشریح این حرف نو جمهوری اسلامی ایران پرداختن و مبانی ان را تشریح کردن خداوندا شکرت که به این کشور به این امت مسلمان انقدر عزت و ابرو بخشیدی و در مقابل دشمنان مانند کوه محکم استوار و گوش بفرمان ولایت فقیه هستن باید توجه به این امر مهم داشت که ولایت فقیه تنها به عنوان رهبری امت صرفه نمی شود خط ولایت همان خط اهل بیت راه رسیدن به سعادت و معرفت الهی و عمل به دستورات اسلام ناب محمدی این اخرین فرستاده خداوند بر روی زمین که کامل ترین دین الهی که راه رسید به سعادت و معرفت الهی است که ولایت فقیه جز همان اصولی است که پیامبر گرامی اسلام حصرت محمد {ص}که پیامبر گرامی اسلام به پیروی از ان تاکید کرده و پیروی نکردن از ولایت فقیه نتیجه اش میشود حادثه ای عاشورا برای همین است که دشمنان داخلی وخارجی همیشه نوک حملات خود را ئلابت فقیه قرار میدهند /شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


  
  

ان سال های دوست داشتنی قبل از هر مطلبی از کلیه ای دوستان ممنونم و دوستان به بزرگ واری خودشان غلط های املایی وورا ببخشند /انقدر اتش سنگین بود که منطقه کلش شده بود دود اتش گونی مین ها را به بچه ها گفتم ببرن کمی ان طرف تر بگذارند که اگر ترکشی موج انفجاری خورد منفجر شد به بچه های خط اسیب نبینند سریع خودم رساندم پیش رصا یزدی بختیاری فرمانده معاون گردان عمار رصا یزدی با همان چهر ارام متین مصمم داشت با بی سیم صحبت میکرد بچه ها هم گرم نبرد انگار دنیا در ان منطقه جمع شده بودن تا مردانه جنگیدن فرزندان این کشور نگاه کنند در ان گرمای جنوب بی  ابی    تشنگی اتش سنگین دشمن ولی مقاومت جانانه ای بچه ها حماسها افرید من به رضا یزدی گفتم که اقا رضا پل مواد گذاری کنیم تا اگر کمی عقب نشستیم منفجرش کنیم تا حرکت دشمن کند  شود که گفت نه قرار نیست دشمن جلو تر بیاد و ما هم عقب بریم امشب به امید خدا از همین جا میریم جلو راننده تدارکات با ما بود امد پیش منو گفت فلانی من برم عقب گفت من تازه اولین باره که انقدر حجم اتش می بینم انقدر از مردانگیش لذت بردم که با سر گفتم برو گفت ماشین ببرم که گفتم نه دیگه یا علی گفت بلند شد به روی جاده اسفالت و شروع به دویدن کرد سمت عقب دور شد که به یکی از بچه ها گفتم بریم سری به گونی مین ها بزنیم بلند شدیم دامنه ای تپه گرفتیم از پیچ ان رد شدیم که یک ان دیدم که یک ستون عراقی دارند پشت سر هم میامدن که بچه ها را دور بزنند من نارنجک دست من بود پشت سریم اسلحه که نفهمیدم چی شد درگیر شدیم همایون بیگی دید ما داشتیم میامدیم دید کمی صدا میاد خودش با یک خیز رسانده که عراقی ها با دادن چند تا تلافات برگشتن عقب یکی از بچه ها را گذاشتم انجا برگشتم سمت پل که دیدم یک نفر از روی تپه پشت سر مان دارد با دست حالت اینکه دو دست خودش را بالای سر خود حی به هم میزند اول فکر کردم بچه های خودمانند کمی دقت کردم از لباسش فهمیدم عراقی که خبر دار شدیم قشنگ دشمن محاصررو کامل کرده از شدت اتش دشمن کم شد انگار خیالشان راحت شد که حلقه ای کامل زدن دورمان تاثیری نداشته عهدی که با خمینی بست عهدی بود که هرگز  پاره شدنی نبود و دشمن باید میدانست که این ملت با مردم کوفه فرق دارنند این امت با خدای خود عهد بستن بهد از عاشورا که ایکاش بودن جان فدا میکردن حالا هم هم مکان هم زمان مثل عاشورا شد ولی فرقش با ان زمان این بود که این مردم امام خویش را تنها نذاشتن تا اخرین قطره خون خود پای لبیکی که گفتن ایستادن  مردانه جنگیدن احمد حسن زاده که عقب پیش حاج محمد کوثری بود بعدها تعریف میکرد که ان موقع که کامل افتادید تو محاصره حاجی دیگه بارمز با رضا پشت بی سیم صحبت نمی کردو به رصا می گفت اقای یزدی بفهمانید قدرت اسلام به اینها اگر امام گفت چنان سیلی به گوش صدام میزنیم که بلند نشود توسط شماهاست اشک تو چشماش حلقه زده رسید به اینجا که بلند شد رفت می گفت از روی تپه که نگاه می کردی به خط فقط ان یک تیکه دود بود همه می گفتن یعنی کسی مانده که مقاومت کند همش که دود بود همان موقع یک قبصه از می نی کاتیوشا لشگر رسید که مهمات نداشت انبارهای ارتش انجا بود حاجی گفت برید از ذائقه مهمات ارتش بردارید بیارید رفتیم توی ان اوضاع که همه عقب نشینی کرده بودن یک سرباز که نگهبان ذائقه بود همان جا داشت نگهبانی میداد تا ما را دید ایست داد گفت نیاد جلو احمد پیاده میشه میره داستان میگه اما گوش شنوا نبود برای سرباز برگشتن به حاجی گفت که چی حاجی با عصبانیت به احمد گفت الان موقع این حرف هاست که برگشتن با ماشین رفتن تو درب انبار مهمات ان سربازم که هواپس دیگه کم اورد که احمد میگه بهش گفتم بیا بریم پیش ما دشمن میدانی کجاست اولین شلیک از رو سرمان گذشت رو خط دشمن فرود امد البته دیدبان که نداشتیم از همان عقب توسط رضا یزدی هدایت اتش میشد زیر پل نشسته بودم داشتیم خشاب پر میکردیم که یکی از بچه ها از بالا خورد زمین با خاک و خون امد زیر پل لوله کلاش دیگه سرخ بود خشاب در اورد خالی بود رو به اسمان کرد گفت خدا فکر نکنند خیلی قوی شدن ما دستمان خال شد تو دلم گفتم خدا اینها دیگه از همه ای هستی خود گذشته اند دشمن محال بتواند یک قدم بیاد جلو در همین فکر یاد گونی مین ها افتادم بلند شدم برم که همایون بیگی گفت من میرم از من نه از او اره گوشم تیز کردم که صدای بلند شد که پیش خودم گفتم ما که محاصره ایم دیگه چه کاری دشمن بخواد دوباره همان کارو بکند کمی از گرمای هوا کاست شده بود یعنی از تیغ افتاب کمی رد شده بود داشت سایه می افتاد که یک دفع گفتم اطراف جاده را مین کاری کنیم تا در تاریکی از پشت سرمان مثلا خیالمان راحت باشه که صدای درگیری امان نداد هوا رو به مغرب میرفت که اتش عراق کامل قعطع شد دشمن کم کم خودش عقب کشید بعد از یک روز ماندن دید راهی برای پیشروی ندارد عقب نشست که تویوتا ها امدن دنبالمان برگشتیم سر قرارگاه تاکتیکی که حاجی اینها بودن که همه رفته بودن سر سه را ابوغریب رسیدیم پیش حاجی اینها با دیدن بچه ها فقط همدیگه نگاه میکردیم حرفی نمی زدیم احمد گفت فکر هیچ چیزی نبودم فقط پیش خودم میگفتم برم عقب بگم  چی بگم بچه ها را گذاشتم جلو امدم روبوسی کردیم نشسته بودیم که ...ادامه دارد /شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/6::: 10:3 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با مابجز اسراربیداری نگفتن بیدارمان کردنندو خود در خاک خفتند
+ بامابجز اسرار بیداری نگفتن بیدارمان کردن وخود در خاک خفتند
+ عاقبت یک کاروان مارانبرد ماندیم وقسمت بدیدارش نشد
+ مسولیت مامسولیت تاریخ است.بگذارید بگویند حکومتی بعاز حکومت حضرت علی ع بود به اسم حکومت خمینی که با هیج نا حقی نساخت تا سرنگون شد ما از سرنگون شدن نمی ترسیم از انحراف می ترسیم . (سردار شهید غلامعلی پیجک)
+ گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود..گاهی با یک کلام قلبی اسوده وارام میشود..گاهی با یک کلمه یک انسان نابود میشود..گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...مراقب بعضی یک ها باشیم هر چند ناچیزند..
+ یادپاییز یعنی بوی مهرومدادشکسته وزنگ تفریح..یعنی لی لی راه مدرسه با مغنه صورتی..یاد پاییز یعنی تو نیستی یعنی دلم تنگ است یعنی من اینجا و تو انجانیمکت های دنیا را چقدر دور از هم چیده اند....
+ یادم باشد زیبایی های کوچک را ببینم حتی اگر میان زشتی های بزرگ باشد..یادم باشد دیگران دوست بدارم انگونه که هستند نه انگونه که من می خواهم ....
+ واردمحوط میشوی ومینگری به عکسها.همه لبخدبرلب دارند.دردل می خوانی.(مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چی؟نبایدفراموش کنی که اینجا نمایشگاه عکس نیست .گلزار شهداست.وهرچه می بینی گل است گل.با دیدن امدن کاروانی از الست وقیافه های معصوم برای چندمین بار زمزمه می کنی .به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت میشد ای کاش قسمت ما.ارام ارام از کنار مزارشان می گذری ودلت به حال گذشته ات میسوزد.وحسرت جا ماندن می خوری.....
+ باسلام با موضوع محمد ص خورشید عالم تاب به روزام تشریف بیارید .با تشکر ./ان سالهای دوست داشتنی
+ بعد از کلی التماس کردن بلاخر پدرومادرم راضی کردم برای رفتن به جبهه.حالا مانده بود سن کم ان روزها سال 60 متولدین سال 45 بزور میبردن ما 47 بودیم .خلاقیت کردیم عدد پنج نوشتم روکاغذ با قیچی دورش بریدم تا کوچک شد گذاشتم رو عدد 7 شناسنامه شدم متولد 1345 رفتم سپاه .مسول اعزام شهید چیذری بود تا کپی گرفت خندید گفت این مسول ثبت عددی نوشته 1345 ولی حروفی یادش رفته بنویس 135 که تاز فهمیدم چیکار کردم.../