سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روى نمایید که سرما با تن‏ها آن مى‏کند که با درختان . آغازش مى‏سوزاند و پایانش برگ مى‏رویاند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :79
بازدید دیروز :13
کل بازدید :176954
تعداد کل یاداشته ها : 144
103/8/26
6:38 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی اژیر[315]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) عاشق آسمونی دلنوشته های قاصدک لحظه های آبی مهربانترین لنگه کفش شین مثل شعور upturn یعنی تغییر مطلوب پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار کانون توحید زازران گل رازقی سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani دختر بهار اظهر من الشمس ♫♪زیبـــاے مُرداب،دختر ِ اِحْساسـ ♪ ♫ علی اصغربامری (✿◠‿◠) کــــــــلبه ← اف1 .•°* نظرمن افســـــــــــونگــــر جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام عصر پادشاهان سایه مهندس محی الدین اله دادی .عاشق خدا . هم نفس ««««« شب های تهران »»»»» اشک شور پیام حشمتی نشریه حضور نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی رقصی میان میدان مین سیب سبز شوروشعور عشق کانون فرهنگی شهدا ****شهرستان بجنورد**** مشاور به خوبی فکر کن ... نبـ ـ ـ ـض ِ قلـــ م ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر ثریای کویر ایران سارا احمدی رضویّون - دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد .: شهر عشق :. پیامنمای جامع رویاهای خیس اردبیل بهشتی پنهان بوی سیب بود نبود طریق یار ریحانه وبلاگ گروهیِ تَیسیر گیسو کمند حق وباطل تیغی دولبه شهادت به روز مهاجر مطالب جالب ابـــــــــــرار محمدمبین احسانی نیا علمدارمظلوم ستاره سهیل اندیشه های من عاشقتم فلانی یاد نیما * لـحـظــــه هــای بــارانی * خون شهدا دلداده شبستان سربازی در مسیر یکی هست تو قلبم.... برادران شهید هاشمی شهیدشاعری یاور مهدی * پا توی کفش شهدا عشق ترانه ی زندگیم (Loyal) Manna امام زمان ♥Deltangi سیاه مشق های میم.صاد علمدار بصیر بهشت بهشتیان اواز قطره یه دختره تنها پسران علوی دختران فاطمی رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی خنده بازار جیغ بنفش در ساعت 25 عاشقانه ... و همچنین گزیده ای از اشعار پسانیمایی ستاره طلایی همه هستیم جوان امروزی عمار گروه اینترنتی جرقه داتکو دل خوش ایران مارکت قرار عاشقی نهِ/ دی/ هشتاد و هشت من،منم.من مثل هیچکس نیستم شاخآبه عشق .:شاه تورنیوز-shahtor.ir-شاه تور:.جدید93|عکس جدید93 غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... #LOVE ME# این گونه باشیم... دل نواز *(: دنـیــــای مـــــــن :) * جنبش وبلاگی حمایت از شیعیان مظلوم شهرهاى نُبّل و الزّهراء سوریه ...این نیز بگذرد ... راه کمال تنهایی....... شادِ شاد راهی برای رسیدن لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... کنیز مادر طوبای محبت نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم هیئت واژه های باران تینا!!!! مهربانی احساس رویایی سوادکوهی ریکا بچه هیات یا زهرا (س) عرفان وادب خیارج سرای من است منتظران مهدی(عج) مروارید ولایت عمو همه چی دان فرهنگی خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا مهدی یاران حجاب گوهر ناب اجتماعی بهار عشق http://saman1348.blogfa.com/ أنامدیون الحسین ع کیمیای ناب حرفهای یک مسلمان ای دریغااااااااا خاکریز ولایت خودم وخودش ادبیات عدالت جویان نسل بیدار جنبش اینترنتی حمایت از تولید ایران وبلاگ شخصی مرتضی صادقی مرامنامه عشاق ghamzade از جانبازی تا شهادت Ahorayearyaii دیار برف چه زیباست با او بودن مذهبی-سیاسی-فرهنگی عشق پنهان وکیل دادگستری و مشاور حقوقی کوثر ولایت اهنگ جدید زازران سرگرمی برای شما vagte raftan شایگان♥®♥ ایران قدیم مناجات با عشق فهادانــ *کوچه پس کوچه های رفاقت* بیاببین چیه؟ از یک انسان صداقت دیدبان اینترنتی معرکه همون قلقلک فقط من برای تو کسب در آمد آسان از اینترنت هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه ME&YOU کهکشان به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید آنتی شیطان راه آسمان Crazy Scientist سه ثانیه سکوت شهدا شرمنده ایم جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده آبی دلان عشق4 حلما قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی وب رسمی روستای تبادکان fazestan راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد عکس متحرک و انیمیشن حیوانات، گیاهان، کودکان، بالن، گوشی، پرندگان نماسازان سحر تبادل لینگ تفریح و سرگرمی ولایت خاطرات دانشجویی وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان سرو roya مجله شبانه باشگاه خبرنگاران جوان درباره ی رپ و دوست شدن با شما تینا عاشقانه/ترفندسیمکارت/طنز نرگس موسوی به رنگ نیلی سکوت باران دوست خوب قرارمون تو آسمون /*بلند صلوات*\ ورود ممنوع سنگر بندگی دهکده کوچک ما جزتو

ان سال های دوست داشتنی قبل از هر مطلبی از کلیه ای دوستان ممنونم و دوستان به بزرگ واری خودشان غلط های املایی وورا ببخشند /انقدر اتش سنگین بود که منطقه کلش شده بود دود اتش گونی مین ها را به بچه ها گفتم ببرن کمی ان طرف تر بگذارند که اگر ترکشی موج انفجاری خورد منفجر شد به بچه های خط اسیب نبینند سریع خودم رساندم پیش رصا یزدی بختیاری فرمانده معاون گردان عمار رصا یزدی با همان چهر ارام متین مصمم داشت با بی سیم صحبت میکرد بچه ها هم گرم نبرد انگار دنیا در ان منطقه جمع شده بودن تا مردانه جنگیدن فرزندان این کشور نگاه کنند در ان گرمای جنوب بی  ابی    تشنگی اتش سنگین دشمن ولی مقاومت جانانه ای بچه ها حماسها افرید من به رضا یزدی گفتم که اقا رضا پل مواد گذاری کنیم تا اگر کمی عقب نشستیم منفجرش کنیم تا حرکت دشمن کند  شود که گفت نه قرار نیست دشمن جلو تر بیاد و ما هم عقب بریم امشب به امید خدا از همین جا میریم جلو راننده تدارکات با ما بود امد پیش منو گفت فلانی من برم عقب گفت من تازه اولین باره که انقدر حجم اتش می بینم انقدر از مردانگیش لذت بردم که با سر گفتم برو گفت ماشین ببرم که گفتم نه دیگه یا علی گفت بلند شد به روی جاده اسفالت و شروع به دویدن کرد سمت عقب دور شد که به یکی از بچه ها گفتم بریم سری به گونی مین ها بزنیم بلند شدیم دامنه ای تپه گرفتیم از پیچ ان رد شدیم که یک ان دیدم که یک ستون عراقی دارند پشت سر هم میامدن که بچه ها را دور بزنند من نارنجک دست من بود پشت سریم اسلحه که نفهمیدم چی شد درگیر شدیم همایون بیگی دید ما داشتیم میامدیم دید کمی صدا میاد خودش با یک خیز رسانده که عراقی ها با دادن چند تا تلافات برگشتن عقب یکی از بچه ها را گذاشتم انجا برگشتم سمت پل که دیدم یک نفر از روی تپه پشت سر مان دارد با دست حالت اینکه دو دست خودش را بالای سر خود حی به هم میزند اول فکر کردم بچه های خودمانند کمی دقت کردم از لباسش فهمیدم عراقی که خبر دار شدیم قشنگ دشمن محاصررو کامل کرده از شدت اتش دشمن کم شد انگار خیالشان راحت شد که حلقه ای کامل زدن دورمان تاثیری نداشته عهدی که با خمینی بست عهدی بود که هرگز  پاره شدنی نبود و دشمن باید میدانست که این ملت با مردم کوفه فرق دارنند این امت با خدای خود عهد بستن بهد از عاشورا که ایکاش بودن جان فدا میکردن حالا هم هم مکان هم زمان مثل عاشورا شد ولی فرقش با ان زمان این بود که این مردم امام خویش را تنها نذاشتن تا اخرین قطره خون خود پای لبیکی که گفتن ایستادن  مردانه جنگیدن احمد حسن زاده که عقب پیش حاج محمد کوثری بود بعدها تعریف میکرد که ان موقع که کامل افتادید تو محاصره حاجی دیگه بارمز با رضا پشت بی سیم صحبت نمی کردو به رصا می گفت اقای یزدی بفهمانید قدرت اسلام به اینها اگر امام گفت چنان سیلی به گوش صدام میزنیم که بلند نشود توسط شماهاست اشک تو چشماش حلقه زده رسید به اینجا که بلند شد رفت می گفت از روی تپه که نگاه می کردی به خط فقط ان یک تیکه دود بود همه می گفتن یعنی کسی مانده که مقاومت کند همش که دود بود همان موقع یک قبصه از می نی کاتیوشا لشگر رسید که مهمات نداشت انبارهای ارتش انجا بود حاجی گفت برید از ذائقه مهمات ارتش بردارید بیارید رفتیم توی ان اوضاع که همه عقب نشینی کرده بودن یک سرباز که نگهبان ذائقه بود همان جا داشت نگهبانی میداد تا ما را دید ایست داد گفت نیاد جلو احمد پیاده میشه میره داستان میگه اما گوش شنوا نبود برای سرباز برگشتن به حاجی گفت که چی حاجی با عصبانیت به احمد گفت الان موقع این حرف هاست که برگشتن با ماشین رفتن تو درب انبار مهمات ان سربازم که هواپس دیگه کم اورد که احمد میگه بهش گفتم بیا بریم پیش ما دشمن میدانی کجاست اولین شلیک از رو سرمان گذشت رو خط دشمن فرود امد البته دیدبان که نداشتیم از همان عقب توسط رضا یزدی هدایت اتش میشد زیر پل نشسته بودم داشتیم خشاب پر میکردیم که یکی از بچه ها از بالا خورد زمین با خاک و خون امد زیر پل لوله کلاش دیگه سرخ بود خشاب در اورد خالی بود رو به اسمان کرد گفت خدا فکر نکنند خیلی قوی شدن ما دستمان خال شد تو دلم گفتم خدا اینها دیگه از همه ای هستی خود گذشته اند دشمن محال بتواند یک قدم بیاد جلو در همین فکر یاد گونی مین ها افتادم بلند شدم برم که همایون بیگی گفت من میرم از من نه از او اره گوشم تیز کردم که صدای بلند شد که پیش خودم گفتم ما که محاصره ایم دیگه چه کاری دشمن بخواد دوباره همان کارو بکند کمی از گرمای هوا کاست شده بود یعنی از تیغ افتاب کمی رد شده بود داشت سایه می افتاد که یک دفع گفتم اطراف جاده را مین کاری کنیم تا در تاریکی از پشت سرمان مثلا خیالمان راحت باشه که صدای درگیری امان نداد هوا رو به مغرب میرفت که اتش عراق کامل قعطع شد دشمن کم کم خودش عقب کشید بعد از یک روز ماندن دید راهی برای پیشروی ندارد عقب نشست که تویوتا ها امدن دنبالمان برگشتیم سر قرارگاه تاکتیکی که حاجی اینها بودن که همه رفته بودن سر سه را ابوغریب رسیدیم پیش حاجی اینها با دیدن بچه ها فقط همدیگه نگاه میکردیم حرفی نمی زدیم احمد گفت فکر هیچ چیزی نبودم فقط پیش خودم میگفتم برم عقب بگم  چی بگم بچه ها را گذاشتم جلو امدم روبوسی کردیم نشسته بودیم که ...ادامه دارد /شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


90/10/6::: 10:3 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با مابجز اسراربیداری نگفتن بیدارمان کردنندو خود در خاک خفتند
+ بامابجز اسرار بیداری نگفتن بیدارمان کردن وخود در خاک خفتند
+ عاقبت یک کاروان مارانبرد ماندیم وقسمت بدیدارش نشد
+ مسولیت مامسولیت تاریخ است.بگذارید بگویند حکومتی بعاز حکومت حضرت علی ع بود به اسم حکومت خمینی که با هیج نا حقی نساخت تا سرنگون شد ما از سرنگون شدن نمی ترسیم از انحراف می ترسیم . (سردار شهید غلامعلی پیجک)
+ گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود..گاهی با یک کلام قلبی اسوده وارام میشود..گاهی با یک کلمه یک انسان نابود میشود..گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...مراقب بعضی یک ها باشیم هر چند ناچیزند..
+ یادپاییز یعنی بوی مهرومدادشکسته وزنگ تفریح..یعنی لی لی راه مدرسه با مغنه صورتی..یاد پاییز یعنی تو نیستی یعنی دلم تنگ است یعنی من اینجا و تو انجانیمکت های دنیا را چقدر دور از هم چیده اند....
+ یادم باشد زیبایی های کوچک را ببینم حتی اگر میان زشتی های بزرگ باشد..یادم باشد دیگران دوست بدارم انگونه که هستند نه انگونه که من می خواهم ....
+ واردمحوط میشوی ومینگری به عکسها.همه لبخدبرلب دارند.دردل می خوانی.(مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چی؟نبایدفراموش کنی که اینجا نمایشگاه عکس نیست .گلزار شهداست.وهرچه می بینی گل است گل.با دیدن امدن کاروانی از الست وقیافه های معصوم برای چندمین بار زمزمه می کنی .به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت میشد ای کاش قسمت ما.ارام ارام از کنار مزارشان می گذری ودلت به حال گذشته ات میسوزد.وحسرت جا ماندن می خوری.....
+ باسلام با موضوع محمد ص خورشید عالم تاب به روزام تشریف بیارید .با تشکر ./ان سالهای دوست داشتنی
+ بعد از کلی التماس کردن بلاخر پدرومادرم راضی کردم برای رفتن به جبهه.حالا مانده بود سن کم ان روزها سال 60 متولدین سال 45 بزور میبردن ما 47 بودیم .خلاقیت کردیم عدد پنج نوشتم روکاغذ با قیچی دورش بریدم تا کوچک شد گذاشتم رو عدد 7 شناسنامه شدم متولد 1345 رفتم سپاه .مسول اعزام شهید چیذری بود تا کپی گرفت خندید گفت این مسول ثبت عددی نوشته 1345 ولی حروفی یادش رفته بنویس 135 که تاز فهمیدم چیکار کردم.../