سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه زهد در دو کلمه از قرآن فراهم است : خداى سبحان فرماید « تا بر آنچه از دستتان رفته دریغ نخورید ، و بدانچه به شما رسیده شادمان مباشید . » و آن که بر گذشته دریغ نخورد و به آینده شادمان نباشد از دو سوى زهد گرفته است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :61
بازدید دیروز :13
کل بازدید :176936
تعداد کل یاداشته ها : 144
103/8/26
6:2 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی اژیر[315]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) عاشق آسمونی دلنوشته های قاصدک لحظه های آبی مهربانترین لنگه کفش شین مثل شعور upturn یعنی تغییر مطلوب پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار کانون توحید زازران گل رازقی سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani دختر بهار اظهر من الشمس ♫♪زیبـــاے مُرداب،دختر ِ اِحْساسـ ♪ ♫ علی اصغربامری (✿◠‿◠) کــــــــلبه ← اف1 .•°* نظرمن افســـــــــــونگــــر جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام عصر پادشاهان سایه مهندس محی الدین اله دادی .عاشق خدا . هم نفس ««««« شب های تهران »»»»» اشک شور پیام حشمتی نشریه حضور نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی رقصی میان میدان مین سیب سبز شوروشعور عشق کانون فرهنگی شهدا ****شهرستان بجنورد**** مشاور به خوبی فکر کن ... نبـ ـ ـ ـض ِ قلـــ م ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر ثریای کویر ایران سارا احمدی رضویّون - دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد .: شهر عشق :. پیامنمای جامع رویاهای خیس اردبیل بهشتی پنهان بوی سیب بود نبود طریق یار ریحانه وبلاگ گروهیِ تَیسیر گیسو کمند حق وباطل تیغی دولبه شهادت به روز مهاجر مطالب جالب ابـــــــــــرار محمدمبین احسانی نیا علمدارمظلوم ستاره سهیل اندیشه های من عاشقتم فلانی یاد نیما * لـحـظــــه هــای بــارانی * خون شهدا دلداده شبستان سربازی در مسیر یکی هست تو قلبم.... برادران شهید هاشمی شهیدشاعری یاور مهدی * پا توی کفش شهدا عشق ترانه ی زندگیم (Loyal) Manna امام زمان ♥Deltangi سیاه مشق های میم.صاد علمدار بصیر بهشت بهشتیان اواز قطره یه دختره تنها پسران علوی دختران فاطمی رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی خنده بازار جیغ بنفش در ساعت 25 عاشقانه ... و همچنین گزیده ای از اشعار پسانیمایی ستاره طلایی همه هستیم جوان امروزی عمار گروه اینترنتی جرقه داتکو دل خوش ایران مارکت قرار عاشقی نهِ/ دی/ هشتاد و هشت من،منم.من مثل هیچکس نیستم شاخآبه عشق .:شاه تورنیوز-shahtor.ir-شاه تور:.جدید93|عکس جدید93 غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... #LOVE ME# این گونه باشیم... دل نواز *(: دنـیــــای مـــــــن :) * جنبش وبلاگی حمایت از شیعیان مظلوم شهرهاى نُبّل و الزّهراء سوریه ...این نیز بگذرد ... راه کمال تنهایی....... شادِ شاد راهی برای رسیدن لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... کنیز مادر طوبای محبت نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم هیئت واژه های باران تینا!!!! مهربانی احساس رویایی سوادکوهی ریکا بچه هیات یا زهرا (س) عرفان وادب خیارج سرای من است منتظران مهدی(عج) مروارید ولایت عمو همه چی دان فرهنگی خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا مهدی یاران حجاب گوهر ناب اجتماعی بهار عشق http://saman1348.blogfa.com/ أنامدیون الحسین ع کیمیای ناب حرفهای یک مسلمان ای دریغااااااااا خاکریز ولایت خودم وخودش ادبیات عدالت جویان نسل بیدار جنبش اینترنتی حمایت از تولید ایران وبلاگ شخصی مرتضی صادقی مرامنامه عشاق ghamzade از جانبازی تا شهادت Ahorayearyaii دیار برف چه زیباست با او بودن مذهبی-سیاسی-فرهنگی عشق پنهان وکیل دادگستری و مشاور حقوقی کوثر ولایت اهنگ جدید زازران سرگرمی برای شما vagte raftan شایگان♥®♥ ایران قدیم مناجات با عشق فهادانــ *کوچه پس کوچه های رفاقت* بیاببین چیه؟ از یک انسان صداقت دیدبان اینترنتی معرکه همون قلقلک فقط من برای تو کسب در آمد آسان از اینترنت هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه ME&YOU کهکشان به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید آنتی شیطان راه آسمان Crazy Scientist سه ثانیه سکوت شهدا شرمنده ایم جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده آبی دلان عشق4 حلما قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی وب رسمی روستای تبادکان fazestan راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد عکس متحرک و انیمیشن حیوانات، گیاهان، کودکان، بالن، گوشی، پرندگان نماسازان سحر تبادل لینگ تفریح و سرگرمی ولایت خاطرات دانشجویی وبلاگ خبری تحلیلی مبارز جوان سرو roya مجله شبانه باشگاه خبرنگاران جوان درباره ی رپ و دوست شدن با شما تینا عاشقانه/ترفندسیمکارت/طنز نرگس موسوی به رنگ نیلی سکوت باران دوست خوب قرارمون تو آسمون /*بلند صلوات*\ ورود ممنوع سنگر بندگی دهکده کوچک ما جزتو

سلام بغضی گلویم را می فشارد اشگ در چشمانم حلقه میزند دلم واقعا تنگ است خدا چرا جا ماندم چرا مرا از رفیقانم جدا کردی الان که فکر می کنم تازه می فهمم که همیشه انها اول بودن ولی من تازه داشتم شروع میکردم با انها زندگی کردم سالها اصلا نفهمیدم چگونه عم گذشت در کنار انها با هم میخند یدیم بلند میشدیم صبحگاه وو ولی اخرش انها بودن که پرواز کردنند و رفتند بیدارمان کردنند و خود در خاک خفتند با همه ای اینها ولی هیچ وقت جرات نکردم مثل حسن اعلا رحیمی چهار هزار صلوات نذر کنم که شهید بشوم انقدر جسته ای کوچک نحیف داشت که به شوخی می گفتم تو رو اخرش باد میبره وقتی صدای شلیک توپ مستقیم بلند شد که دیر فهمیدیم همه جا پر شد از گرد و غبار و دود چشم چشم نمی دید کمی گردو غبار خوابید صدای یا زهرا س بود که بلند بود با چشم دنبال حسن گشتم دلم ریخت پیکر قعطه قعطه شده او انطرف افتاده بود بعد از عملیات امدیم تهران دیدار خانواده شهدا وقتی چشمم به مادر حسن افتاد دیگه هنوزم رو نمیشه سرم بلند کنم مادری که تمام هستیش تمام حاصل عمرش را انهم حسن از لحاظ درسی بیست اخلاق بیست همه چیز بیست هیچ چیز خوبی کم نداشته این حسن که حاصل عمر مادری بود که پیر شده بود بعد از شهادت حسن انگار همه ای بچه ها ان روز در دل حس حال مرا داشتن بعضی ها اهسته سر بر روی زانو گذاشته از تکان خوردن شانه هایشان می فهمیدی گریه می کنند سید خوب فرمانده گروهانمان بود شروع کرد به صحبت فهمیدم در دل داشت می گفت خدا چی بگم کل دنیا باید بنشیند این مادر صحبت کند نه من ولی اینم یکی از خوبی بشه گفت درد بشه گفت نمیدانم ولی هر چه بشه گفت بلاخره من مسول شان بودم باید صحبت که گریه امان نداد حس کردم که عهدی دوباره بین بچه ها بسته شد و خیلی ها ان روز از ته دل ارزوی شهادت کردن ولی خدا تو شاهدی من حتی به شوخی هم یکبار جرات نداشتم ارزو کنم بهتر بگم لیاقتش نداشم از ان روزها روزهای اتش خون سالهاست که میگذرد خیلی از ان بچه ها الان در کنار ما نیستند سید هم چند ماه مانده بود به  قبول قعطنامه با دو تا مسول گروهان های دیگه ای گردان تخریب ل 27 محمد رسوالله ص که از اول جنگ باهم بودن با شهید محمودوند سلطان محمدی و کندی که شهید محمودوند بعدها در تفحص شهید شد همگی رفتند ولی لحظه ای دست از تلاش برای بر قراری نظام مقدس جمهوری اسلامی دست بر نداشتند یادم شهید پازوکی تعریف میکرد که شهید محمودوند یک پایش در عملیات والفجر هشت قعطع  شده بود و مصنوعی بود در ان دشت جنوب تپه ماهورهای منطقه ای فکه انقدر کار میکردن که فرصت استراحت هم به خودشان نمیدانند تا پای مصنوعی علی اقا شکست با هزار مکافات بعد از چند بار وصله پینه کردن امدیم تهران رفتیم قسمت پروتز و پا سازی بنیاد سفارش پا دادیم که با قالب گیری یادم نیست چند روز وقتخواست خلاصه پا اماده شد برگشتیم اول کار تفحص و اوج کار در ان گرما ی جنوب در منطقه ای فکه با همان امکانات زمان جنگ با کمی تغیر نسبت به وسایل بهتر و رفاه کم رنگ  ولی کی دست از کار می کشید شب و روز بچه ها شده بود دنبال شهدا گشتن که از حالات و اتفاقات نگم که بماند بعد از پند ماه دوباره پای علی اقا شکست دوباره راهی تهران شدیم رفتیم همان مرکز قبلی ان بنده خدا زد تو لیست یکدفع گفت اقا چیکار می کنی شما که تازه پا گرفتی پا تعلق نمی گیرد تا امدم حرف بزنم که زد به من و خداحافظی کردیم بر گشتیم ادرس یک مرکز ازاد گرفته علی اقا بی سرو صدا رفت ان مرکز با هزینه ای خودش یک پا مصنوعی گرفت و مجدا برگشتیم منطقه شهید پازوکی می گفت بدون اینکه حتی یک بار عنوان کند چه شد تا نمیدانم بعد از شهادت علی اقا بود یا قبلش که بچه ها فهمیدن یا خود شهید پازوکی در عملیات والفجر 8 نزدیک چهار پنج تا تیر می خورد اقا مجید هم هیکل درشتی داشت تا قبل از مجروحیتش و بعد از مجروحیتش خیلی ان هیکل تنو مند ضعیف شده اصلا زنده ماندنش بیشتر شبیه معجزه بود از لحاظ اوضاع جسمی تمام بقول بچه ها وصله پینه ای بود روده کوتاه شده و غذا خوردن خوب باید مراعات میکرد که هر چیزی نخورد یا اگر مواظب نبود اذیت میشد حالا حساب کنید در ان گرما و امکانات کم در منطقه ای فکه که اوایل کار تفحص بود کار میکردیم غذای گرم که نبود همش کنسرو از این نو غذا ها بود این مطلب شادکام داشت تعریف میکرد اشگ میریخت تعریف میکرد میگفت ای کاش ان موقع کمی اوضاع و احوال مالی یمان بهتر بود با خرج خودم میامدم شهر غذا و مواد غذای میگرفتم می رفتم منطقه هر روز تا مجید مجبور نبود با ان دل و روده وصله پینه ای همش کنسرو بخورد ان هم دیگه خیلی گرسنه اش میشد بعدش هم از درد به خودش بپیچد اما دم بر نیارد خودم هم نمیدان چرا امروز صبح این حال گرفتم هر چه که هست ازشان ممنونم که یاد ما هستند این مطلب نوشتم شاید بارها خوانده باشید یا شنیده باشید ولی بازم خواندنش خوب برای منکه خیلی درس هست شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر


91/2/4::: 8:14 ص
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با مابجز اسراربیداری نگفتن بیدارمان کردنندو خود در خاک خفتند
+ بامابجز اسرار بیداری نگفتن بیدارمان کردن وخود در خاک خفتند
+ عاقبت یک کاروان مارانبرد ماندیم وقسمت بدیدارش نشد
+ مسولیت مامسولیت تاریخ است.بگذارید بگویند حکومتی بعاز حکومت حضرت علی ع بود به اسم حکومت خمینی که با هیج نا حقی نساخت تا سرنگون شد ما از سرنگون شدن نمی ترسیم از انحراف می ترسیم . (سردار شهید غلامعلی پیجک)
+ گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود..گاهی با یک کلام قلبی اسوده وارام میشود..گاهی با یک کلمه یک انسان نابود میشود..گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...مراقب بعضی یک ها باشیم هر چند ناچیزند..
+ یادپاییز یعنی بوی مهرومدادشکسته وزنگ تفریح..یعنی لی لی راه مدرسه با مغنه صورتی..یاد پاییز یعنی تو نیستی یعنی دلم تنگ است یعنی من اینجا و تو انجانیمکت های دنیا را چقدر دور از هم چیده اند....
+ یادم باشد زیبایی های کوچک را ببینم حتی اگر میان زشتی های بزرگ باشد..یادم باشد دیگران دوست بدارم انگونه که هستند نه انگونه که من می خواهم ....
+ واردمحوط میشوی ومینگری به عکسها.همه لبخدبرلب دارند.دردل می خوانی.(مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چی؟نبایدفراموش کنی که اینجا نمایشگاه عکس نیست .گلزار شهداست.وهرچه می بینی گل است گل.با دیدن امدن کاروانی از الست وقیافه های معصوم برای چندمین بار زمزمه می کنی .به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت میشد ای کاش قسمت ما.ارام ارام از کنار مزارشان می گذری ودلت به حال گذشته ات میسوزد.وحسرت جا ماندن می خوری.....
+ باسلام با موضوع محمد ص خورشید عالم تاب به روزام تشریف بیارید .با تشکر ./ان سالهای دوست داشتنی
+ بعد از کلی التماس کردن بلاخر پدرومادرم راضی کردم برای رفتن به جبهه.حالا مانده بود سن کم ان روزها سال 60 متولدین سال 45 بزور میبردن ما 47 بودیم .خلاقیت کردیم عدد پنج نوشتم روکاغذ با قیچی دورش بریدم تا کوچک شد گذاشتم رو عدد 7 شناسنامه شدم متولد 1345 رفتم سپاه .مسول اعزام شهید چیذری بود تا کپی گرفت خندید گفت این مسول ثبت عددی نوشته 1345 ولی حروفی یادش رفته بنویس 135 که تاز فهمیدم چیکار کردم.../