رسیدیم سر سه راه ابو غریب از دور معلوم بود بچه های لشگر ایستادن یک ماشین پاترول هم بود از انتم های بیسیم زده بیرون از شیشه هایش داد میزد ماشین حاج محمد کوثری فرمانده دلاور ل 27 بود سریع پیاده شدیم بچه ها را بردم زیر یک پل کوچک زیر جاده اسفالت نشاندیم از ترس بمب باران هواپیماها چون دنبال هدف بودن انها هم میدانستن منطقه خالی شده انقدر پائین پرواز میکردن بچه ها را نشاندیم با احمد رفتیم پیش حاجی احمد گفت که بچه های تخریب هستیم کاری هست حاجی که چهره اش روحیه بود گفت باشید تا خبرتان کنم کنار حاجی طیق سنوات عملیات ها ماندیم بقول معروف جلو چشم بودیم که کار پیش امد معطل نشن بچه های گردان عمار رفته بودن جلو منتظر دستور حرکت بودیم به سمت جلو هر کس تو فکر بود ولی همه به این فکر میکردن اخه چی شده یکدفع عراق انقدر قوی شده کستاخ خبرای ناگوار هم میرسید از جلو ماشین های ارتشی هم که داشتن میرفتن عقب از سمت دهلران هر کدام چیزی میگفتن بعصی ماشین ها را نگه میداشتیم پیاده میشدن با ماشین بعدی یا جلوی میشدن ماشین میذاشتن که کمبود نباشه تو همین گیرو دار بود که یک جیپ ارتش ایستاد از وضع جیپ معلوم بود که باید فرمانده باشد که همان هم شد فرمانده لشگر 21 حمزه بود پیاده شد بچه ها دورش جمع شده بودن که حاجی امد با هم چند قدمی دورتر از بچه ها شدن شروع کردن به صحبت کردن که حاجی احمد صدا زد گفت یک تانک برادران ارتشی کمی جلوتر خراب شده مانده بچه ها بفرسدید که از کار بیندازنش که خدای نکرده دست دشمن نیافتد دوتا از بچه ها کمی مواد منفجره برداشتن رفتن جلو تا از کار بیندازنش بعد از نیم ساعتی شد که فرمانده لشگر 21 حمزه سیدالشهدا سوار شدن رفتن هواپیما ها که دست بردار نبودن ماشینهایی که پشت سر هم بودن اگر تا قبل از ما سالم بودن میگفتیم که با فاصله از هم بروند که دچار حمله هواپیما نشن چون دیدیم که چطور ستون ماشینها را بمب باران میکردن هدف خوبی بودن ولی تک تک که میشدن شانس بیشتر برای سالم رسیدن به عقب داشتن در یک ان همه همه ای شد تعدای از بچه های گردان عمار که مانده بودن نشستن پشته تویوتاها ما هم نشستیم حاجی گفت سریع برید جلو پیک گردان امده بود عقب که ما را ببره جلو خود حاجی و بقیه هم جمع کردن تا بیاند جلو تر که حاجی هم نزدیک درگیری باشه هم قرارگاه تاکتیکی مشخصی باشه برای هدایت کار همه حرکت کردیم امدیم نزدیک تنگه که ایران یک چاه نفت از قدیم انجا داشت من برای عملیات والفجر1 انجا را یادم بود رسیدیم به انجا یادم رفت سال 61 عملیات والفجر 1 حاجی با بقیه سمت چپ وسط یک شیار مستقر شدن که مسلط باشه برای هدایت کار ما هم احمد پیاده شد خوب درست که سال های سال بود که باتهم بودیم انقدر هم عملیات رفته بودیم از این لحظات خداحافظی داشتیم ولی این بار سخت بود با حجب و حیا خاص خودش احمد زیر گوشم گفت علی جدا مواظب خودت باش رفتی سلام مارا به سید برسان دیگه نذاشتم احساسات غلبه کنه پریدم پشت تویو تا با بچه های گردان حرکت کردیم به سمت منطقه ای درگیری سنگین ترین سلاح ما کلاش بود چند قبصه ارپی جی 7 چون یکدفع تک عراق اغاز شده بود و هنوز لشگر به طور کامل از غرب نرسیده بود برای همین نه اتش توبخانه نه ارپی جی فقط کلاش نارنجک نزدیک پل ابوغریب که شدیم شدت اتش دشمن هم سنگین تر هم منطقه را دود گرفته بود بچه های توی خط که مردانه میجنگیدن مثل گل پرپر میشدن با شنیدن صدای خشک موتور تویوتا ما را دیدن خوشحال شدن یک مسله که خیلی اذیت می کرد تشنگی نبود اب و یخ توی گرمای برج 5 جنوب ولی برعکس عراقی ها از تانک پیاده میشدن به هم فلاکس اب میدادن میدانستن که اتش نوپخانه که نداشتیم کلاشم که مهمات کافی نبود زیر اتش سنگین دشمن پیاده شدیم مین ها را برداشتیم سریع بردیم زیر پل گفتم ....شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /.ادامه دارد علی اژیر
خبر امدن عراقی ها ان هم از تنگه ای ابوغریب ولی انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که یاران خمینی در غربت باشند انگار هوای تابستان جنوب هم غم گرفته بود با احمد حسن زاده در مقر خودمان یعنی تخریب ل 27 نشسته بودیم همه مات بودن که یک موتور که معلوم بود پیک لشگر از درب مقر اخه نمی دانم دوستان توی کاروان های راهیان نور رفتن دوکوهه یا نه مقر تخریب دور تا دورش خاکریز زده بودیم و وسط ان حسینه ای گردان که سال 63 ساخته شد هست و دور تا دور خاکریز ها از تو چادرهای گروهانهای گردان تخریب بود که این اخرای جنگ سیمانی کرده بودیم چون کارمان با مین و انفجارات بود مقرمان بیرون دوکوهه بود سمت رودخانه برای همین گردان تخریب از معنویت خاصی برخوردار بود هنوز قبرهای پشت خاکریز بچه ها هست خلاصه با احمد نشسته بودیم توی چادر پیک لشگر که رفت سمت چادر فرماندهی به احمد گفتم که احمد باور کن خبری است هنوز حرفم تمام نشده بود که نجف پناهی که پیک گردان تخر یب بود با ان لحجه اذری شیرینش سمت چادر ما می دوید اخه هنوز کل بچه ها از غرب نیامده بودن یعنی میشه بگی کل لشگر هنوز از غرب نرسیده بود برای همین تنها نیرهای که بودن بچه های گروهان امام حسن {ع}که گروهان ما بود ان هم تعدای به استعداد یک دسته بودیم که نجف رسید گفت حاج احمد بیا حاج ناصر کارت داره بعد از شهادت سه تا مسول گروهانها سلطان محمدی و کندی و سید حسن و مجروح شون فرمانده دلاور و متین ووگردان حاج منصور رحیمی ناصر رحیمی و مجید ثابتی شده بودن مسول گردان البته تخریب همه ای نیرهایش قدیمی بودن جدید ترین نیرهایگردان دو سال بود که بودن برای همین یک صفای صممیت خاصی هم بین بچه ها بود منو احمد راه افتادیم سمت چادر فرماندهی که دیدیم ناصر رحیمی دارد میاد سمت حسینه گردان روی سکوی میدان صحبگاه نشست منو احمدمک نشستیم ناصر یک سری از اوضاع احوال کلی جنگ گفت حرفاش خیلی غم بار بود و مظلومیت از صدایش هویدا بود تا رسید به اینکه عراق از مهران دهلران ابوغریب امده تو و هیچ کسی جلو دارش نیست هر طور شده بروید خودتان را به گردان عمار برسانید گفت سر سه راه ابوغریب باید حاج محمد کوثری فرمانده لشگر و بچه های لشگر باشند خلاصه گفت فقط خودتان را برسانید بیشتر هم مواد منفجره و مین ضد تانک خودرو ببرید من سریع امدم سمت چادر بچه ها که از رفت و امد ها فهمیده بودن زودتر اماده شده بودن دیگه لازم نبود برای رفتن جلو نیرو را جدا کنی که یک سری از دستت ناراحت بشوند که چرا انها را نبردی تقریبا کل بچه ها اماده شدن رفتیم جلوی تسلیحات کلی مین مواد منفجره برداشتیم اما الان که فکرمیکنم درست مثل روزهای اول جنگ بچه ها غبراق و اماده بودنند شوخی های معمول شب عملیات البته معلوم بود که ان شور حال را ندارد وسائل را بار زدیم با خداحافظی کردن گرمی از گردان از مقر زدیم بیرون سمت دوکوهه بعدش هم سمت کرخه ابوغریب رسیدیم پادگان گردان های لشگر یکی ناقص یکی اصلا نیرو نداشت برای همین دوتا گردان یکی شدن حال و هوای دوکوهه غربت بود اما این بار امام بود یاران با وفایش هم بودن از دژبانی پادگان زدیم بیرون رسیدیم کنار جاده اندیمشک که سیل ماشین ها شلوغ همه به سمت تهران یعنی به سمت عقب خرم اباد زنجیروار میامدن ماشین های شخصی و بعصی جاها ماشین های ارتشی هم بودن البته خدا رحمت کند امیر ارتش بد علی صیاد شیرازی دستور داده بود که سربازان ارتش را موقع عقب نشینی از دژبانی فقط اسلحه یشان را بگیرن بگذارند بیان عقب ولی درجه دارها را درجات شان را بکنند سلاح تحویل بدهند که خودش رسید ماشین ها زنجیروار بسوی عقب تنها ماشینی که رو به جلو میرفت ماشین ما بود که ان هم گاه گاهی با صدای برگردید یکماشین عبوری گوشمان سرخ میشد عقب ننگ مان باد تک و توک ماشین رو به جلو میرفت ان هم نظامی بود رسیدیم شهر یا خدا چه شلوغی شده بود مردم داشتن شهر رو خالی میکردن با هر وسیله ای که داشتن به سمت شهر عقب همانطور بود تک و توک ماشین ها روبه جلو میرفتن مابقی زنجیر وار بسمت عقب حرکت میکردن رسیدیم پل کرخه حالا دژبانی نمی گذاره هیچ کس برود جلو البته حق داشتن چرا که تنها کسانی که جلو میرفتن و به سمت جلو میرفتن تک وتوکماشین های سپاه و ارتشی بود مردم که دوباره اوارگی شان انگار شروع شده بود از طرفی خطر بمبباران هم تهدید میکرد بچه ها را با هزار مکافات از پل کرخه رد شدیم یک خاکریز جدید بعد از پل کار احداثش داشت تمام میشد که اگر تا ان موقع کمی شک داشتم که شاید کمی هم غلو باشد با دیدن خاکریز همگی هم دیگر را نگاه کردیم انگار شهدای فتح المبین صدا میزدن که چه شد پشت تویوتا هیچ کس کوچکترین حرفی نمی زد یاد ندارم در سخت ترین شرایط عملیات هم بچه ها انقدر ساکت شده باشند پشت خاکریز ی که احداث کرده بودن تعدا کمی نیرو چیده بودن هر بیست متر یک نفر را گذاشته بودن ان ها هم با تعجب به ما نگاه میکردن که کجا میرویم هر چند دقیقه شاید پنج دقیق یک ماشین ارتشی با کلیه لوازمش داشت عقب میامد یک دفعه حاجی جوش اورد ما که به سمت جلو در حرکت بودیم علامت پیروزی را نشان میدادیم انها هم همان علامت را برعکس رو به پائین میگرفتن سوکت حاکم بر عقب تویوتا حاکی از همین مسله شد که بهت و حیرت از صورت بچه ها میشد فهمید که همه نگران بودن نه نگران جان خود در ان لحظات به تنها فکری که همه میکردن یعنی خدا چی شده چرا دوباره ورق برگشت ما که تا اخر ایستادیم ما که مثل مردم کوفه نیستیم که امام خویش را تنها بگذاریم همین طور که جاده خلوت و اگر ماشینی در حرکت بود هواپیماها از بی هدفی دنبال ماشین میکردن وتا هدف قرار نمیدادن دست برداشت نبودن ..ادامه دارد /شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر
در دبلاک قبلی ان یک ماه پایانی در زمان خودش یعنی نزدیک سالگرد قبول نوشتم و چون ان در دسترس نیست بر ان شدم که مجدد بنویسم چون واقعا ان یک ماه پایانی جنگ از هر لحاظی در یادها ی رزمندگان ماندگار شد از امشب به ترتیب وقایع اتفاق افتاده در ان یک ماه را مورور می کنیم انشاالله /از چند ماه قبل اصلا چهره جنگ دگرگون شده بود شاید این امتحانی بود برای امت برای رزمندگان برای کسانی که احساس خستگی میکنند و دشمن با توجهه به کمک هایی که بهش شده بود که در اغاز جنگ اگر مثلا با 10 لشگر و 5 تیپ پیاده مکانیزه تجاوز خودش را اغاز کرده بود اخر جنگ تعدا این تیپ و لشگرهایش دو برابر شده بود صدام حتی بر سر در شهر های خودش از افرادی که از امدن به جبهه خود داری میکردن دار میزد برای همین استعدا نیروهایش دو برابر اغاز تجاوز شده بود بر عکس ما بر اثر نبود نیرو حالا به هر علت فرسایشی شدن جنگ و به بنبست رسیدن محلی برای عملیات جدید و اینکه رزمندگان ما میدانستن که اکثرا حملات ما از برج ده و یازده است برای همین نیرو همیشه انطور که باید در اوایل بود در دست رس نبود و از طرفی عدم هماهنگی بین ادارات و نیرهای اعزامی کمبود امکانات و تجهیزات و از همه مهم تر سر گرم شدن بخش عظیمی از نیرها در جبهه شمالغرب که پیروزیهای خوبی هم بدست امد و غافل شدن از جنوب که منطقه ای حساس جنگ بود و باز پس گیری فاو توسط عراق روحیه دشمن بالا برد و باز هم نقش استکبار در تبلیغات که ایران جنگ طلب است و با همین تبلیغات داشت کم کم موفق میشد که ایران را چهره ای جنگ افروز و خطر ناک نشان بدهد و اینکه دشمنان قسم خورده اسلام ایران انقلاب فرصت را مناسب دیده و به نقطه ای مشترکی رسیدن که بهترین زمان برای یک سر کردن کار ایران اسلامی وانقلاب اسلامی الان است که به لطف خدا که مکر شان را خنث کرده و با درایت و هوشیاری امام راحل با قبول قعطنامه ای 598 از سوی جمهوری اسلامی خط بطلانی بر همه ای نقشه های انان کشید و دست شان خالی شد و دیگر جای هیچ بهانه ای نگذاشت برای دشمنان تازه شرایط قعطنامه را هم ایران عوض کرده بعدا قبول کرد وانها فکرش را هم نمی کردن که امام با قبول ان موافقت کند اما غافل بودن کسی که فقط برای رضای خدا قدم بر میدارد برای رضای او هم از ابروقسمت بعدیی خود میگذرد و کشور و ملت و اسلام عزیز را با فدا کردن جان خویش نجات میدهد میشه بگی قبول قعطنامه از طرف ایران یکی از با درایت ترین تصمیمات امام بود الان وقتی فکرش میکنی جدا چقدر امام توکلش به خدا بود چون امریکا با زدن هواپیمای مسافری ما عملا وارد جنگ شده بود و قصد تجزیه ایران را داشتن که لطف خدا و درایت امام تمام برنامه هایشان را نقش بر اب کرد چون بلاخره انها امده بودن بمانند درست اول جنگ نتوانستن ولی اخر جنگ یک بار دیگر کم مانده بود دوباره خرمشهر سقوط کند که اگر چنین میشد حتی با قبول قعطنامه سخت میشد صدام و استکبار را این بار بیرون راند و اما دوکوهه این روزها حال و هوای دیگری دارد از بعد از سال 64 که شرایط بر اثر تحریم ها سخت تر شده بود تا ان سال یعنی 67 دیگر گردانهای لشگر که در میدان صحبگاه پر بودن و می چرخیدن خبری نبود لشگر چند تا گردان ناقص داشت که ان هم تعدایش هنوز از غرب نرسیده بود و خلاصه غربت عجیبی بر دوکوهه نشسته بود بغصی گلوی دوکوهه را می فشارد که کجایند مردان گردان ها و انها هم که بودن خسته و تن مجروح از سال ها جنگ نا جوان مردانه ولی مثل کوه استوار بودن بار دیگر داشت واقع عاشورا ی 61 هجری تکرار می شد اما این بار خمینی بود و یارانشم بودن و امام خویش را تنها نگذاشتن خبر اوردن عراق با یازده لشگر از فکه عین خوش دهلران ابو غریب و سمت خرمشهر از خط عبور کرده و بسوی هدف هایش سریع دارد پیش روی میکند اولش کمی جا خوردیم با یازده لشگر پس در شمال غرب کی جلوی بچه ها را دارد اینجا بود که فهمیدیم عراق از ماها قبل با کمک استکبار خودش را اماده میکرده ..ادامه دارد شادی ارواح طیبه ای شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر
ان روزی که خبر شهادت سردار گمنام سپاه اسلام شهید حسن مقدم تهرانی را دادن خوب طبق معمول درب خانه ای شهید را در محل دسته گل و جلوی مسجد محل را هم کلی گل و پارچه نوشته زدنند اما همه ای این ها یک طرف امدم خانه پسرم گفت بابا چرا تا الان ما {منظورش خوش و دوستانش }چیزی از این شهید در محل نشنیده بودیم این شهید انقدر افتخار افرین بود در محل ما بود ولی ..یک لحظه ماندم چی بگم جدا اخه گم نامی چقدر ساده زیستن چقدر به خودم امدم برایش توضیح دادم که {گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد اور است و اگر نه هر چه اجر است در گمنامی است }شهید اوینی اصلا بی ادعا بودن یعنی این رسم مردان خدا اینه هر موقع وجودت کارت زندگیت را فقط فقط برای رضای خدا کردی دیگه دیدن معنی نداره برایت شهید بعضی مواقع که نماز جماعت مغرب و عشا می امد مسجد میرفت تک و توک رزمندگان یا جانبازان این یادگاران ان سال های دوست داشتنی که ان هم چون در دوران دفاع مقدس میدانستن مسول توپخانه ای سپاه است و بعد از جنگ هم خیلی کم میدانستن ایشان مسو لیت در سپاه دارند یعنی فقط ان هایی که از قبل ایشان را می شناختن ان هم بواسطه دوران دفاع مقدس والا شهید یک بار نشد که با اینکه در ان مسولیت مهم بودن رفت امدشان در محل جلب توجه کند این خیلی مهم است که مردان خدا همیشه و هر جا هر مکان بر ایشان فرقی ندارد اخلاق و رفتارشان با محیط عوض نمی شود هر چه بلند تر میشوند سر به تواضع بیشتر نمی خواهم قیاص کنم چون اصلا به هم نمی یاد این کجا و ان کجا ولی در هر کاری هستن متاسفنا افرادی که برای مطرح شدن خود یا خواسته یا نخواسته که البته ناخواسته هایشان هم نوعی خواسته است چون اگر مراقب باشن هیچ موقع برایشان اتفاقی نمی افتد مثلا در ورزش یک دفع اتفاقاتی می افتد که انسان اصلا می ماند چی بگه جالب تر از خود اتفاق توجیح کردن مثلا افرادی که به نوعی می خواهند ورزش را پاک جلوبدهند دیگه نمی دانند ورزش روحش پاک است احتیاج به گفتن ندارد و زود تقصیر را میندازند گردن جامعه که اقا جامعه باید فرهنگ سازی بشود خوب یکی نیست بگه در همین جامعه شما کوچه ای پیدا میکنی نام مقدس شهیدی نباشد یا مگر این شهدا مال این جامعه نبودن یا افراد دیگه نخبگان وو یا در سیاست برای مطرح شدن زود موج مخالف مردم حرکت کردن که به چشم دوستان خارج نشین بیایند و همه چیز خود را زیر پا میگذارند که چی حرفی زده باشند مثل کسانی که اول انقلاب فیلم عروسی خوبان می ساختن که ادعا داشتن که از همه انقلابی تر در صورتی که فقط تند بودن عالم بدون عمل بودن و الان در غرب فیلم فلسفه ای سکس میسازنند چقدر فرق است اولش انقدر تند که هیچ کس را قبول نداشتن ولی الان فیلم فلسفه ای سکس میسازند البته از صدر اسلام این ریزش ها و رویش ها بوده اما انسان با خوندن سطحی تاریخ هم می تواند تشخیص دهد تاریخ تکرار مکررات است درس گرفتن از ان مهم است یا در باب مسائل فرهنگی یا اجتماعی تا نزدیک انتخابات میشه شروع به حرف های که اصلا هیچ صنخیتی ندارد با ان موضوع بله برادر گمنامی کار برای رضای خدا شاید در حرف ساده اسان باشد ولی در عمل مرد می خواهد مقام معظم رهبری فرمودنند تقوای جمعی یا میشود روحیه ای بسیجی را در هر جا داشت دانشگاه وزیر وو اگر که هر کس به اندازه مسولیت خودش در همان حیطه کار خودش در همین سال جهاد اقتصادی درست عمل کند نتیجه ای ان را اخر سال میشود دید لمس کرد احساس مسولیت دلسوزی برای ملت برای این مردم با وفا چه لذتی بالاتر از خدمت به این مردم به این امت خمینی که امام شان فرمود تاریخ بعد از یاران سیدالشهدا مانند شما ندیده است مهم تر از همه رعایت و عمل کردن به تقوا پیش کرد تقوا چرا چون تقوا استعدادهای درونی انسان را شکوفا میکند ان موقع است که دیگر هیچ نمی بینی جز شیرینی عسل شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر
جدای از مسائلی که امریکا دشمن سر سخت ملت ایران است و این ثابت شده است ولی در مسله ای انسانی ان که اسلام این دین تکمیل و کامل الهی حتی برای جنازه دشمن که در صحنه ای نبرد که اگر جنازه ای از دشمن بماند در زمان صدر اسلام که خوب جنگ وقتی متوقف میشد دو طرف می امدن جنازهایشان را بر میداشتن و در دوران دفاع مقدس هم بعد از تثبت منطقه ای عملیات شده جناز های عراقی را خاک میکردن که بعد از جنگ چقدر بچه ها به عراقی ها جنازه تحویل دادن و شاید از یک سوم کمتر عراقی ها به ما جنازه تحویل داده اند اما جدا این چه دولتی چه مسولینی دارند که حتی به سربازهای خودش هم رحم نمی کند این چیزی بود که شبکه های خودشان اول پخش کردن به کجا دارد می رود این کشور چه مسیر انسانی است که رحم به جنازه انسان نکند امریکا کشوری که ادعای حقوق بشر دارد ادعای بزرگی و اقای کردن بر جهان را دارد چگونه این کار ها را میکند و مردمش دم بر نمی زنند این خفقان نیست این ظلم نیست بازم انهایی که دنبال برقراریی رابط با این کشور هستن یا انهایی که دل خوش کردن که یک روز بتوانن با این دولت سر میز مذاکر بنشینند ایا بازم چه چیزی دیگه باید رو شود انهم توسط خودشان اخه 250 جنازه سربازان که در جنگ عراق گشته شدن برای اینکه از طبقه اتی پائین جامعه بودن و کسی نبوده که دنبال کارشان برود باید با ان وضع دل خراش در زباله در نزدیکی یکی از ایالات امریکا دفن کنند این مطلب بدون شرح است واقعا هیچ نمی توان پیدا کرد برای این کار زشت و رد شده در هر ائین و دین و مسلک بقیه قضاوت با خواندگان عزیز /علی اژیر
جببهه یعنی جام ناب عاشقی /جنگ یعنی رودها بی قایقی / جبهه یعنی روزهای ازمون /جنگ یعنی موج ها غواص خون /جبهه یعنی پایگاهی از یقین /جنگ یعنی جایگاه متقین /جبهه یعنی نقطه ای اوج زمین /جنگ پیمانیست بهر مخلصین /جبهه یعنی دست شستن از همه /جنگ یعنی سالک بی واهمه/جبهه یعنی نیمه شب ها زمزمه /جنگ یعنی گم شدن در هم همه /جبهه یعنی اقتدا بر علقمه /جنگ یعنی کوچه ای یا فاطمه /یاد سر بندهای یا حسین یاد دشت های خشگ جنوب یاد شب های لاله گون یاد رمز های فاطمیون اقای من دوباره غروب پنج شنبه رسید به شوق فردای انتظار دوباره دل هوای تو کرده یا صاحب زمان {عج}ادرکنی اقا جان داریم با حسین حسین شما پیر میشویم خوشحال از این جوانی از دست رفته ایم خداوندا چگونه شکرت را بجای اورم که لیاقت دادی تا با بهترین بندهایت روزگاری زندگی کنم با بندهایی که بندگی میکردن و در دفاع از ولایت در عهدی که با خمینی بستن از تمام هستیشان گذشتن و جان و سر تن دادن و حتی لحظه ای شک نکردن و به جرات می توان گفت که حتی لحظه ای شک بر حق بودنشان نکردن و چون با ایمان همراه اخلاص بود این چنین خداوند و عدهایش را عملی ساخت تا بار دیگر مدینه ای فاضله فقط یک افسانه نباشد و وظیفه ای ما الان به خون پاکشان قسم وای بر فردایمان کهکشانها نروند از یادمان نماینده محترم بنیاد محترم ولی فقیه در بنیاد شهید یک تحقیق جامع کردن در وصیت نامه ای شهدا قریب به 80 درصدشان چهار بار اول وصیت نامه هایشان از سیدالشهدا نام بردن و در اخر وصیت نامه هایشان هم چهار بار پیروی از ولایت مطیع ولایت بودن را تاکید کرده بودن و هر کسی باید بدان در چه زمان و موقعیتی در جهان کشورش قرار دارد تا بتواند با بصیرت از ولایت که دفاع از ولایت دفاع از تمامی هستی انقلاب اسلام و کشور است /شادی ارواح طیبه شهدا امام شهدا صلوات /علی اژیر
بعصی جملات هستن واقعا زیبا و گیرا هست فارغ از توع نگاه به ان فقط بدانی که مثلا شهادت یعنی مردن در راه خدا ان موقع این جمله برایت زیبا و گیرا میشود /علی اژیر